افق 2

خوشبختی در انتظار آدم های دل خوشه

افق 2

خوشبختی در انتظار آدم های دل خوشه

ایران

ای حنجره بریده با خنجرمدارا
سرود تازه سرکن ازخشم مردم ما
از اقتدارشب سازبرخاک ما چه وحشت
ما ازتبارخشمیم با یک قبیله نفرت
بگذارتا بریزند خون من وتوبرخاک
که روبه مرگ دارند این کودکان ضحاک
فریاد کن به دژخیم این شعرسرخ ایمان
مردم همیشه مردم ایران همیشه ایران
مردم همیشه مردم ایران همیشه ایران

مردم گدازان بد،این اندک ستمگر
با خیل نیزه داران سردارهای بی سر
مردم پرستها را به تیراگرچه بستند
اگرچه سینه ها را دردخمه ها شکستند
درصبحهای سربی با جوخه های اعدام
اگرچه هدیه کردند صد شهرگوربی نام
نوشته برراه خاک با خون شب شهیدان
مردم همیشه مردم ایران همیشه ایران
مردم همیشه مردم ایران همیشه ایران

ماجرای من ونیکل کیدمن

دوست دارید باور کنید، دوست دارید باور نکنید. من و خانم نیکول کیدمن حدود 2 سال شاید هم بیشتره که با هم دوستیم . تقریبا از همون موقعی که زمزمه جداییش از اون مردک کوتوله ( تام کروز ) به گوش می رسید این آشنایی شروع شد اون موقع من هنوز مشهد بودم.
و اما چگونگی این آشنایی : ؛ یه شبی از اون شبهای ماه رمضون وقتی داشتم از مسجد محل بر میگشتم یهو حاج آقا عبدالحسین پیش نماز مسجد از پشت سر صدام کرد
: آقا اتابک... حاج اتابک..
: جانم حاجی؟
: پسرم یه امر مهمی هست باید با شما در میون بذارم .
: بسم ا....
: میدونی یه حاج خانوم عفیفه ی گرفتاری از شر یه مردک عملی نامردی فرار کرده پناه آورده به مسجد و ...
خلاصه کاشف به عمل اومد که یه خانومی تا مسجد محل ما کوبیده و اومده تا از شر شوهر سابقش که معتاده در امان باشه .
حاجی به من حالی کرد که چون بقیه اهل مسجد متاهل هستند و تنها یالقوز اون جمع منم و چون بقیه منجمله خود ایشون از ترس دولتین منزل و وزرای جنگ از پذیراییه این ضعیفه ی معصومه معذورند و البته به من هم اطمینان کامل دارند لاجرم این وظیفه بر عهده ی بنده ست
به هر حال ناچار قبول کردم و قرار شد یه ساعت بعد از رفتن من حاج خانوم رو بفرستن منزل ما.
وقتی رسیدم خونه یه یاد داشت از مادر و عمه خانوم رو میز دیدم که ((ما میریم خونه خاله زری ، شامت تو آشپز خونه است . ما آخر شب با آقا مهدی میاییم خونه(( فکر بد نکنید آقا مهدی شوهر خاله زریه ....
خلاصه هنو ز سفره رو پهن نکرده بودم که دیدم در میزنند. رفتم دم در دیدم حاج عبدالحسین در حالی که حاج خانومه هم همراشه پشت درن . هنوز من تعارف نکرده حاجی چپید تو .
دست خانومه رو هم که با چادر عربی و روبنده و اون قد بلندش یه جورایی به نظر میرسید با خودش کشید و آورد تو حیاط.
من حیرون این رفتار حاجی که دستپاچه به نظر میرسید اومدم
یه چیزی بپرسم که حاجی امون نداد : آقا جون این همون حاج خانومه . مراقب باش پسرم تا فردا شب اینجا باشه فردا شب خودم و تاکید کرد فقط خودم میام دنبالش میبرمش.
این رو گفت و مثل برق از در زد بیرون و در رو هم پشت سرش بست.
من هاج و واج مونده بودم که یهو دیدم حاج خانومه با اه و اوه روبنده و چادر رو از سر و صورت کند .
وای خدای من این دیگه چیه؟ این که دو متر قدشه . موهاش بوره . چشمهاش آبیه ....
بابا حاج خانوم کیه ؟ ...
این که ..
این که .....
نه ممکن نیست .
باورم نمیشه ! !.
این نیکول کیدمنه وسط حیاط خونه ما ...........

باور نمیکردم . یعنی خواب نمی بینم؟
آخه نیکول کیدمن کجا ، احمد آباد ما کجا؟
من به اون زل زده بودم ، اونهم به من .
مونده بودم که چی بگم یهو خودش به حرف اومد
: ببخشید شما اینجا نوشیدنی خنک دارید؟ !!!!!!!!!!
دیگه کم مونده بود دو تا شاخ از جنس مفرغ رو سرم درآد .
خانم کیدمن اونقدر کلمات رو به فارسی خوب تلفظ کرد که به خودش بودنش شکم اومد.
یهو یی با صدایی بلند تر گفت : مگه شما نشنیدی؟ گفتم نوشیدنی لازم دارم.
با دستپاچگی آب آوردم خورد و بعد از تشکر گفت
: اتابک شما هستی؟
: کوچکم ، خانه زادم . عبدم ، عبیدم .
در حالی که اخمهاش رو تو هم میکرد گفت : پس حاج عبدالحسین گفت شما اتابک هست. ؟
: البته قبل از اینهایی که عرض شد اتابک هستم
.خلاصه تعارفات مخصوصی که آقایون در برخورد اول با خانومها همیشه تو آستین دارن رو که رو کردم پرسیدم : ولی خانوم کیدمن ، آخه شما چطور اومدی ایران؟ اصلا اینجا چیکار داشتی؟ چطور فارسی رو مثل زبون مادری صحبت میکنی؟
و اون در حالی که لبخند پیغمبر کافر کنش رو میزد گفت: عزیزم داستانش طولانیه ، همینقدر بهت میگم که بر خلاف تصور عموم مردم تامی اصلا مرد خوبی نبود . اون جلو چشمهای من به زنهای دیگه نگاههای ناجور میکرد . این هیچ. از طریق آرنولد فهمیدم عملی هم شده .
گفتم : چه جوری مطمئن شدی؟
: یه بار جیباشو گشتم قاعده ی یه مثقال شیره ی تریاک تو جیبش بود . بعد ش با اون سرد شدم و با دوستهاش گرم، آخه منتش رو میذاشت سر من . مدعی بود واسه خاطر من دست به دامن شیره شده .
: نمی فهمم ، شیره کشیدن تام چه ربطی به تو داشت؟
با بی حوصلگی گفت : اه ، همه چیز رو که نباید واضح گفت .
با علامت سر و ok. ok . گفتن نشون دادم که مثلا فهمیدم . و اون ادامه داد
: آره تازگی ها هم که با این دختره ی کولی که از دهات های اسپانیا وقتی میومد هنوز چارقد گلگلیش تو بقچه اش بود سر و سر راه انداخته و ارتباط نا مشروه داره .
: نا مشروع منظورتونه؟ و البته پنه لوپه کروز رو میفرمایید؟
سرش رو تکون داد که آره .
دوباره پرسشم رو راجع به دلیل پناه آوردنش به ایران و مشهد و احمد آباد پرسیدم .
نیکول گفت: من خیلی وقته که در باره ایران مطالعه دارم . دلیلش هم اینه که تام چند وقتیه که داره رو ژاپن تحقیق میکنه و من خواستم با این کار چیزش رو بسوزونم .
: دلش رو دیگه ؟
و باز سری تکون داد .
گفتم ولی تا اونجاییکه من میدونم تامی قراره تو فیلم آخرین سامورایی بازی کنه، ولی شما اینجا تو چه فیلمی میخوای فرهنگ ما رو به دنیا نشون بدی؟
و اون برام توضیح داد از فرهنگ ما خیلی چیزها میدونه و گفت اگه پارتی بازی نکرده بودند قرار بوده نقش قطام رو تو سریال امام علی اون بازی کنه که به دلیل نداشتن آشنا تو وزارت ارشاد این فرصت رو بهش ندادن و البته اعتراف کرد که خیلی چیزها هم نمیدونه
هوای حیاط داشت سرد میشد به پیشنهاد من رفتیم داخل .....
: راستی شما شام خوردی ؟
: راستش افطار با حاج عبل با هم خوردیم .
با تعجب گفتم : با همین حاجی خودمون ؟
: آره ، من از صبح امروز که به پست ایشون خوردم خیلی چیز یادم داده . آدم خوش مشربیه.
: کی عبدالحسین خره؟ خوش مشربه؟ چی یادتون داده؟
: مثلا این که تو دین شما بی شوهر موندن زن گناهه . و اون رسم قشنگ و شاعرانتون ... چی بود؟ اسمش ..؟
: کدوم رسم؟
: بابا همون که قبل از سکس خانوم و آقا با هم شعر عربی میخونن ؟ چیه اسمش؟
: نکنه صیغه رو میگی؟ !!!!!!!!!!!!!!
: آ آ آفرین اتابک آفرین آره صیغه .
زیر لبی گفتم ای حرومزاده ..
: چیزی گفتی ؟
: ا نه ، داشتم با خودم میگفتم که این عبدالحسین خیلی چیزای دیگه هم بلد بود میتونست با اونها شروع کنه ، بهتر بود .
: اوه و و آره قولش رو داده ، گفت دفعه بعدی که من اون باز واسه هم شعر عربی گفتیم از اونها هم یادم میده.............
چشمام داش میزد بیرون
: مگه اون با تو صیغه کرد؟
: خوب آره گفت احساس خوبیه و راست هم میگفت عبل جون .
دیگه عصبانی شدم
: مرتیکه بی ظرفیت.
: کی؟
: این حاجی عبلیتون ، تو مرام و رسوم ما نیست مهمون رو شب اولی تو زحمت بندازن .
: شما چقدر رسمهای جور واجور دارین جدا جالبه .
خلاصه شام رو خوردم و داشتم به رذالت حاجی و سادگی نیکول فکر میکردم اونهم داشت خطبه های نماز جمعه رو با دقت گوش میداد یک دفعه با صدای قیر و قار ژیان آق مهدی شوور خاله زری تازه یادم افتاد ، یا حسین الان ننم و عمه خانوم و آق مهدی بیان تو این حوری رو اینجا ببینن چی فکر میکنن ؟
تا من بیام توضیح بدم جریان چیه. حداقل ننم سکته رو زده .
به سرعت دست نیکول رو گرفتم و گفتم :
ببین نیکی جون ما اینجا یه رسم دیگه هم داریم که الان مجبورم بهت یاد بدم.
: آخ جو ن ن ن .. بازم رسم ... چی هست این یکی ؟
:ما هیچوقت زنی رو که واسه اولین بار میاد تو خونمون به کسی نشون نمیدیم تا طلوع آفتاب ، واسه همین باید بریم تو اتاق تا مادرم اینا نبیننت. و البته بی سر و صدا باشه؟
اون طفلی هم مثل جریان صیغه اش با حاج عبدلحسین اصلا مشکوک نشد .
چپوندمش تو اتاق و در رو هم بستم .................

به محض اینکه درب اتاق رو بستم مادر و عمه خانوم با اهن و اوهون اومدن داخل .
بعد سلام و علیک پرسیدم :پس آق مهدی کو ؟
در حالی که اون دو تا کوه گوشتشون رو کف زمین ولو میکردن گفتن رفت ، دیر وقت بود تعارف کردیم تو نیومد. پیش خودم گفتم باز خدارو شکر یکی کم شد .
دیدم اونها هم خسته اند فرصت رو مغتنم دونستم و سریع گفتم خوب حاج خانوما اگه امری ندارین من یه کم خسته ام میرم بخوابم .
پیرزنها هردو گفتن به سلامت . اومدم تو اتاق دیدم نیکول نشسته پشت کامپیوتر و وارد سایتهای غیر اخلاقی شده .
گفتم :هی ، تو چطور میتونی تو این سایتها بری؟ کارت من پیروکسیه.
و بعد اون یادم داد که چطور بدترین سایتهای ضد اخلاقی در اصل بسته نیستند و میشه از طریق اونها به بقیه سایتها هم دسترسی پیدا کرد . خلاصه گپ رایانه ایمون که تموم شد نیکول گفت
--- : خوب دیگه اتا جون من خستم ، کجا باید بخوابم؟
یه نیگاه به سر تا پای اتاق که انداخت خودش متوجه شد. اتاق12متری من از یه طرف با تخت و از طرف دیگه با میز کامپیوتر کاملا پر شده بود و تازه این در حالی بود که میز تی. وی . طاقچه بود . یه نیگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت و گفت
--: سوالم رو تصحیح میکنم ، تو کجا میخوای بخوابی؟
واسش توضیح دادم که اگه من بخوام بیرون از این اتاق بخوابم نه تنها باعث ایجاد شک واسه ننم و عمه خانوم میشه بلکه تا صبح باید از مسابقه صوتی ناهنجاری که اون دو تا با انواع و اقسام صداهای فوقانی و تحتانی راه میندازن لذت ببرم که البته واضحه که منطقی نیست و بر اساس رسومات پیش گفته هم اون نمیتونه بیرون از این اتاق بخوابه .
با یه کم غرولند و اطمینان از اینکه من بر خلاف عبلی مارمولک جونش به رسوم دینی و ملی چندان اعتقادی ندارم قبول کرد که هردو رو همون تخت تکنفره بخوابیم.
واقعا شب سختی بود ، هر مردی کافیه یه لحظه خودش رو جای من بذاره تا بفهمه وقتی که مجبوری عین مرغ بغل نیکول کیدمن بخوابی چه احساسی به آدم دست میده
. خلاصه من از فرط هیجان زیاد فکری و جسمی بس که الهم انی یغفر و العنت الشیطان الرجیم و آیت الکرسی و امن یجیب خوندم فکر کنم زودتر خوابم برد ، و زود شروع کردم به دیدن خواب ........
تو یه رویای شیرینی بودم ، من و نیکول داشتیم تو فیلم تایتانیک 2 بازی میکردیم .
چه هیجانی داشت .من پسر عموی جک داوسن ( دی کاپریو )بودم که بعد از ماجراهای تایتانیک و غرق شدنش اومده بود دنبال کارهای انحصار وراثت دی کاپریو و نیکول هم شده بود دختر خاله رز (کیت وینسلت ).
خلاصه همه تماشاچی ها واسمون کف میزدند . تو صحنه های اونجوریش هم بعضی دخترهای هیجانزده جیغ میکشیدند . اما یکی از تماشاچی ها اونقدر بلند داشت جیغ میزد که گوشم کم مونده بود کر بشه از وحشت اون جیغ بلند بی اختیار از خواب پریدم و چشمهام رو باز کردم ......
دیدم ، ای وای صاحب الجیغ عمه خانوم بوده که اومده واسه سحری من رو بیدار کنه با دیدن نیکول که دمرو با لباس خواب تور و بدون رو انداز هر بیننده ای رو یاد فیلم رم شهر بی دفاع می انداخت مواجه شده و داره آژیر خطر میکشه . اومدم پاشم ساکتش کنم بلکه ننم نفهمه دیدم به به ، نیکول خانوم حتی تو مناطق سوق الجیشی اش هم کمترین دفاعی نداره تازه فهمیدم عمه خانوم ظرفیتش خیلی بالا بوده که با دیدن اون همه نور العین کور نشده . خلاصه قبل از این که بتونم عمه رو ساکت کنم ، ننم هم اومد داخل اتاق و اونهم با دیدن اون صحنه خلاف موازین شرعی زد زیر داد و هوار و به همراهی عمه خانم یه سمفونی راه انداختن که بیا و ببین ...........
خلاصه با سمفونی وحشتناک اونها هم نیکول بیدار شد هم بیست تا همسایه اونورتر . من هم هی التماس میکردم بابا شما رو بخدا سر و صدا نکنین ، این چه آبرو ریزیه؟....بابا راسل کرو که تو این رختخواب نبوده منم .. ای داد بیداد .... بزارین من توضیح میدم واستون .......

ننم زجه میزد : شیرم رو حلالت نمیکنم ، تو ماه رمضون ؟ شب احیائ؟ اینجوری شب زنده داری میکنی ؟خاک بر سرت آشغال نا مسلمون ....
عمه خانوم که دیگه نگو : آخه بی حیثیت، این لکاته دالون غوز بی طهارت چی چیه آوردی تو این خونه که ما توش نماز میخونیم ؟خیر سرت مثلا با خودت روزه میگیریم .....بعد هم دو تایی با مشت اول کوبیدن تو سینه هاشون و بعد هم متناوبا تو سر من خلاصه نیکل هم در کمال خونسردی تو تخت نشسته بود و به اونها نیگاه میکرد..
بالاخره دم دمای اذان صبح کم کم داشتن ساکت میشدن منهم داشتم توضیح میدادم که این خانوم از آشناهای حاج عبدالحسین و مهمون ایشون بوده که امشب اتفاقی و از سر ناچاری اینجاست و من بخت برگشته نه شعر عربی واسش خوندم و نه هیچ رسم و رسومی به جا آوردم ........
که یهو دیدم عمه گفت : وا ا ا ا مریم میدونی این کیه ؟ ننم با تعجب پرسید: نه ، کیه؟ عمه خانوم تابی به ابروهای خالکوبی شده اش انداخت و
: مریم جون این خانومه نیکوول کیتمنه .هم من و هم خود نیکول از تعجب دهنمون سی و پنج متر وا مونده بود !!!!!!!. ننم هم یه نیم خیزی شد و نزدیکتر اومد بعد بدو بدو رفت عینک ته استکانیش رو از بغل دندون مصنوعی هاش آورد و زد به چشم خوب که نیگاه کرد یهو یی نیشش وا شد :آره ، آره خودشه ..... من که کم مونده بود آب دهنم تو گلو خفم کنه با تعجب پرسیدم : ببخشید ، شما حاج خانومهای غرق در نماز و روزه و عبادات از کجا خانوم نیکول کیدمن رو شناختین؟
عمه در حالی که کم کم داشت میرفت واسه اون پرستیژ قلابیش گفت : زکی ، پسر جون شوما تو قنداق بودی ما فیلمهای این خانوم رو با مریم جون تو سینما دایانا (فلسطین ) خیابون ارگ میدیدیم . مگه نه ماری جون ؟ (( این ماری مخفف و اسم هنری ننمه ، با اون یارو ماریا دیانا اشتباه نگیرین((.ننم هم باآهی تاسف بار در حسرت و نوستالژی روزهای از دست رفته گفت : آه گفتی ؟ یادته قمر ؟یادش بخیر ، پاتوقمون سینما فردوسی و دایانا بود و باغ نادری .
بعد هم رو کرد به نیکول و گفت : ای خانوم جون ، ما رو اینجوری نیگاه نکن ، ما هم یه وقتی مث خودت بر و بیایی داشتیم الانه اینجوری پیر و گوزو شدیم .
نیکول که یواش یواش داشت از این ملاقات سحری خوشش میومد سری تکون داد و گفت : خانومها ، به عقیده من شما هنوز هم زیبا و جذاب هستید ، فقط کافیه یه کم به خودتون برسید و خودتون و تواناییهای زنونه تون رو باور کنید
نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم .فقط دور کمر عمه قمر خانوم به اندازه ی قد نیکول کیدمن بود و ننم هم مطمئن بودم اگه تو ژاپن دنیا اومده بود یه سومو کار مطرح جهانی میشد به اسم کون چون تانک. ولی چیزی نگفتم ، تا سر و صدای اون دو تا در نیاد .
به هر حال تا صبح از این در و اون در گفتن ، و من تازه فهمیدم که ای بابا این دو تا پیرزن تقریبا تمام فیلمهای نیکل کیدمن رو دیدن منجمله فیلم اوروتیک چشمان باز و بسته رو که بیشتر از بقیه فیلمهای نیکول مورد توجهشون بود و البته سر تر جمه اسمش هم دو تا پیرزنهای هنرمند دوست و هنر شناس با هم اختلاف داشتن .
به هر حال با رسیدن صبح من باید میرفتم سر کار.
با گرفتن این قول از دوتا پیرزنها که داشتن با مهمون نا خوانده شون دل میدادن و قلوه میگرفتن مبنی بر اینکه به شدت مواظب مهمونمون که خیلی حبیب خدا بود باشند رفتم ولی هی دلشوره داشتم .
دمدمای ظهر بود ، طاقت نیاورد م ، زنگ زدم خونه .....
کسی گوشی رو بر نداشت نگرانیم بیشتر شد . مونده بودم چیکار کنم که دیدم گوشی موبایلم زنگ خورد ،
: الو ،‌ بله؟ ..
یه صدای نا جور از اونور گوشی: ... آقای وفادار؟ ...
: بله بفرمایید ، خودم هستم .
: تشریف بیارید کلانتری خیابون راهنمایی ،
: کلانتری ؟ !!! واسه چی قربان؟ چی شده؟
: سه تا خانوم که حالشون خوب نبود ، شماره شما رو دادن ، ........
و ....... did ... did.... did.... قطع شد ،........
خدای من .......
چی شده یارو گفت حالشون خوب نیست .... .
نکنه تصادف کردن .........
وای خدا جون دیدی چه خاکی بر سرم شد .............

سرریع رفتم کلانتری ,
بعد هم اتاق افسر نگهبان به محض معرفی خودم جویای حال ننم و عمه خانوم و نیکول جون شدم


افسر نگهبان در حالی که چشماش برق بخصوصی میزد یه بفرمایی زد و به سرباز تو اتاق سفارش چایی داد .
اتاق که خلوت شد سرش رو نزدیک گوشم کرد و گفت
: حالشون خوبه خوبه ........... و اما...... خوب زرنگ , مکانتون کجاست ؟
: منظورتون خونمونه ؟
با سر تایید کرد .
: احمد آباد.
افسره نیشش وا شد و با لحن مخصوص و دوستانه ای گفت
: هم اونجا مهمونی میدین , هم بیرون پروانه هاتون میپرن ؟ چندتا مرغ دارین؟ .
: ببخشید قربان ! متوجه نمیشم . جریان این حیوونا چیه؟ مرغ و پروانه ؟ ..
خنده ای کرد و گفت : ها ها ها .... خوشم اومد . نترس پسر جون این که بازجویی نیست .
و بعد آرومتر اضافه کرد : ما خودمون یه پا مشتری دائمیم .
یه چشمک هم چاشنی کرد و من متوجه شدم که طرف هم منو با یه محترم تر از خودم عوضی گرفته و هم منتظر یه عکس العملی از جانب منه .
لبخندی زدم و گفتم : هر جور شما صلاح بدونید.
سرش رو با تحکم خاصی تکون داد : خوبه , میدونستم بچه باهوشی هستی.
و فریاد زد: نگهبان , اون سه تا خانومها رو بیار تو دفتر من , سریعتر .
سرباز دیگه ای در حالی که با لبخند به من سلام میکرد چایی آورد.
شک نداشتم که همشون اشتباه گرفته اند من بار اولی بود که پام رسیده بود کلانتری دلیلی نداشت اینقدر تحویل بگیرن .
تو همین افکار بودم که دیدم چند تا خانوم از اون خیابونی های تابلو رو آوردن تو اتاق افسر نگهبان ,
واسه اینکه آقا افسره فکر نکنه از اون ندید بدید هام پشتمو کردم به طرفشون .
افسره همونجور که به من احترام گذاشت با تعارف از زنها خواست که بشینن و راحت باشن .
به افسره گفتم : قربان اگه من مزاحمم برم بیرون تا شما کارتون تموم بشه فقط محبت کنید آدرس
بیمارستان رو بدید...... .
افسره زد زیر خنده : نه بابا جون , ا ینجا که نمیشه , اینجا محل خدمته یه نفر ببینه پدرمو در
میارن......
و بعد در حالی که میزد رو شونم گفت: بابا خیلی دمت گرم و اضافه کرد, خانوما واقعا واسه داشتن یه
همچین چوپون باهوشی بهتون تبریک میگم . ایشالله خونه خدمت برسیم و یه لبی با هم تر کنیم .

یهو از پشت سر صدای آشنای ننم به گوشم خورد !!!
:
آقا جان , چند بار بگیم ما این کاره نیستیم ...... اتابک ذلیل شده واسه چی پشتت رو کردی طرف ما خاک بر سرت , تو هم با اینها یی؟
وقتی برگشتم از تعجب کم مونده بود قلبم از دهنم بزنه بیرون .!!!
ننم با عمه خانوم و نیکل رو اگه دقت نمی کردم ممکن نبود بشناسم........
موهای رنگ کرده که با یه چارقد به اندازه کف دست مثلا پوشونده بودن , خط چشم تا دم دهنشون ,
پاشنه کفشهای ننم و عمه خانوم اونقدر بلند بود که کم از نیکول نداشتن و یه مانتو خفاشی چاک دار و
کلی رنگ و لعاب با عینکهای آفتابی پهن ....
خدای من چی دارم میبینم .!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تازه , تازه دوزاریم میافتاد این یارو افسر نگهبانه چی
داشت میگفت
. نمیتونستم حرف بزنم حتی میترسیدم آب دهنمو قورت بدم مبادا تو گلوم گیر کنه .
حالاباز نیکل یه جورایی حق داشت این تیپی بگرده ولی ننم اینها .....؟

افسره تا دم در کلانتری بدرقه مون کرد و قول داد با یکی دو تا از دوستهاش در اولین فرصت خدمت
برسه ......
شانس آورد بیشتر از همه چشش به نیکول بود وگرنه خدا میدونست باهاش چیکار میکردم؟ !!؟ ...
از در کلانتری یه ماشین در بست گرفتم , خون خونم رو میخورد.

نیکول با اون زبون قشنگش توضیح داد که به عقیده اون ننه مریم و عمه قمر خانوم چون از فمنیستها محسوب میشن و چون با تحجر و سلطه ی انسان بر انسان مخالفند و هزارتا چون دیگه تصمیم گرفتن که آزادی رو هم تجربه کنن و در این راه قراره اون با تمام قوا در کنارشون مبارزه کنه تا همه خط قرمز ها رو رد کنند.....
اون میگفت ننم و عمه خانوم پتانسیل این جریان توشون نهفته بوده و بطور ناگهانی این مسئله در
اونها بیدار شده و..... . ننه و عمه خانوم هم با اون همصدا گفتند : هیچ منافاتی بین عبادات و نو گرایی وجود نداره و مخالفین این امر از دید اونها آدمهای متحجری هستند که محکوم به ندانستن هستند . وقتی عمه خانوم از تعارضات دائمی بین سنت و مدرنیته داشت وراجی میکرد دیگه منهم باورم شده
بود که اینها واقعا پتانسیلشون بد جوری بیدار شده. اونها میگفتن و من مونده بودم که چطور ممکنه دو تا پیر زن اینقدر ناگهانی در عرض نصف روز عوض بشن . پس اون همه نماز و روزه و دنیا ترسی و امر به معروف و .... کجا رفت؟
نزدیکهای خونه بودیم گفتم
: حالا میخواین با همین سرو وضع بریم تو محل تا بچه محل ها هم مث آقا افسره ازم سراغ مرغ وپروانه بگیرن ؟
ننم گفت : واه واه . خر خنگ خیلی هم دلت بخواد . ننت اینقدر خوشتیپ باشه .
با اخم و تخم و تغیر گفتم : اگه اینجوری میخواین برین و آزادیتون رو تو محل هم جار بزنین من همین
الان اساسم رو ور میدارم میرم خونه خاله زری .
عمه خانوم گفت : تو لازم نیست زحمت بکشی , خاله زری خودش الان تو خونه منتظره تا هممون با هم متی تفشن کنیم ......
: چیکار کنین؟
نیکول گفت : مدی تیشن , اتابک جان , واسه تمدید اعصاب , ولی چون تو آدم سنت گرایی هستی من داوطلبانه و نه به اجبار چادر سرم میکنم
. با این حرف اون هرسه تا هماهنگ چادر هاشون رو از کیف در آوردن و مثلا تقیه کردن.
به راننده سفارش کردم درست جلوی در نگه داره . زنها رو چپوندم تو خونه و کرایه ماشین رو دادم .
اومدم تو خونه از تو حیاط دیدم ای داد بیداد خاله زری رو نیگاه . یه پیرهن توری مینی ناف پوشیده بود
که همه جاش.....
رفتم لب حوض مونده بودم چیکار کنم . پیش خودم گفتم خدا کنه این مردک حاج عبدالحسین زودتر بیاد
سراغ این زنیکه ورش داره ببره تا زندگیمون رو زیر و رو نکرده .
یه دفعه صدای در حیاط بلند شد . خوشحال شدم .
حتما خودشه عبلی مارمولکجون . دویدم در رو باز کردم ولی همونجا میخکوب شدم .
قرار بود افسره چند روز بعد بیاد ولی انگار از هولش پشت سر ما راه افتاده بود , تازه یه لشگر سرباز هم با خودش آورده بود.
اومدم یه چیزی بهش بگم که کشیده ی محکمش امون نداد .
شترق کوبید تو صورتم
: مرتیکه دیوصفت حالا دیگه زن شوور دار قر میزنی ؟؟؟؟؟؟؟ ! ! ! ! ..... ........ ....

هنوز چشمم از درد وا نشده بود که دیدم اوه اوه تام کروز از پشت افسره پرید بیرون
: جناب سروان خودشه زنم اسیر اینه ...

نه ! تام کروز ؟!!!! اون دیگه اینجا چیکار میکنه ؟
هنوز تو بهت تام مونده بودم دیدم یه کراواتیه از پشت اون اومد بیرون
: جناب سروان معطل چی هستید دستگیرش کنید من از مراجع قضایی حکم دارم . خدایا قیافه ی اینهم آشناست ! تو اون هیری ویری شناختن جان گریشام واقعا سخت بود ,
شنیده بودم قبل از نویسندگی وکیل بوده ولی فکر نمی کردم وکالت پرونده ما رو بعهده داشته باشه. رفتم جلو و به تام و جانی سلام کردم و گفتم هم تمام فیلمهای تام رو دیدم و هم همه کتابهای جان رو خوندم .
این رو که گفتم تام یه دستی رو شونم کوبید و گفت
: عشقی , باحال , مومن مچد نیده آخه این رسمشه ؟ زن من تو خونه تو چیکار میکنه؟ واسشون توضیح دادم که چطور تو 24 ساعت اتفاقات باور نکردنی افتاده و من از یه آدم آبرو دار به خاطر مواظبت از خانوم نیکل کیدمن تبدیل شدم به تاجر کش و مکان دار بزرگ . به اینجا که رسیدم جان گریشام یه آهی کشید و گفت
: من حاضرم حق نگارش این ماجرا رو به قیمت خوبی ازت بخرم , و البته حالا که همه چیز روشنه دیگه نیازی به دادگاه بازی و آژان کشی نیست . من از جناب کروز خواهش میکنم روی من ریش سفید رو زمین نندازه , از هر دو تا تون هم میخوام صلوات بفرستین و دست بندازین گردن هم و روی هم رو ببوسین ... ,
من اومدم پیش قدم شم تا صورت تام رو ببوسم که یهو آقای افسر گفت
: نه آقای وکیل , نه داداش این جریان تو کلانتری پرونده شده . هر تصمیمی هم که بخواید بگیرید
باید تو دادسرا حل و فصل بشه , ما که اینجا بوق نیستیم یه لشگر با خودم نیاوردم که شما با هم ماچ بوسه راه بندازین , تازه ما بیخیال شیم مطبوعات چی ؟ اونها که نمیشن .
ودر حالی که لبخند میزد یه اشاره به سربازی که جلو در وایساده بود کرد و اونهم در رو باز کرد و چشمتون روز بد نبینه ................
یه گردان زرهی خبر نگار مث سیل ریختن تو خونه .
زود دویدم رو پله با صدای بلند گفتم
: خبرنگارهای محترم توجه کنن فقط با رسانه های خارجی مصاحبه میکنم , از رسانه های داخلی هم فقط خبرنگار خبر وزرشی و شرق با مجله فیلم بمونن بقیه برن بیرون ......
ولی انگار هیچکی نشنید ,
همه دور تام کروز و جان گریشام جمع شده بودن و چلیک چلیک عکس بود که میگرفتن .
اصلا یه نفر هم سراغ من نیومد .
تا اومدم به خودم بجنبم خانوم نیکل کیدمن اومد پشت پنجره و توی یه نمای مدیوم شات وایساد تامی رو نیگاه کردن و مث ابر بهار گریه کردن .
خبرنگارهای زن داخلی شیون میکردن و مردها هم با تام اظهار همدردی میکردن .
همه داشتن از این جریان عکس میگرفتن که در همین اثنا آقای افسر رفت وایساد بالای همون پله و گفت : آی جماعت مخبر , فراموش نکنید طی این مدت با پی گیری های نیروهای هشیار انتظامی و با تلاش شبانه روزی سربازان گمنام امام زمان عج ما موفق شدیم که این لونه فساد رو کشف کنیم و عوامل و گردانندگانش رو به جامعه معصوممون معرفی کنیم .
بعد به من اشاره کرد و گفت
: فقط چون این مردک قواد با ما همکاری کرده و البته قول همکاریهای بیشتری رو هم داده خواهش میکنم چهره ی کریهش رو تو گزارشاتون شطرنجی کنین , هرچند .... فرقی هم نمیکنه .
و یه نیگاه به پشت بوم خونه انداخت....
دور تا دور همسایه های هفت تا محل اونورتر هم اومده بودن .
من البته بهشون حق میدادم مگه این بیچاره ها تو عمرشون چند بار فرصت دارن تام کروز و نیکول کیدمن و جان گریشام رو با این کیفیت ببینن
, تازه اونهم توی یه همچین ماجرای درامی که بدمنش بچه محلشونه .
کاملا خلع سلاح نشسته بودم لب حوض , به پنجره نیگاه کردم ...
مث یه عکس مونتاژ شده نیکول وسط وایساده بود ننم و عمه خانوم و خاله زری هم به زور خودشون رو تو کادر جا داده بودن مبادا استعدادای نهفته شون از نظرها پنهان بمونه .
دنبال یه دلیل واسه ناراحت نبودن میگشتم تا خودم رو دلداری بدم که افسره از تو فکر درم آورد
:دیدی؟ !!! .... نتیجه تک خوری همینه . پاشو , پاشو بایس بریم کلانتری .
چاره ای نبود .من کاملا اخته شده بودم و خنثی . بهتر بود گوش میکردم تا بخوام متکلم باشم . بیرون خونه دیدم مردم با پرچم و پارچه وایسادن .....
هر کی یه چیزی نوشته بود
: مرگ بر هنرمند دزد... قانون نباید به مفسدان هنری رحم کند... نیروی انتظامی تشکر تشکر...
آخ خدایا چطور تو یه شبانه روز همه چیمون اینجوری شد ؟ کی فکرش رو میکرد
تو ماشین من و تام و گریشام پیش هم نشستیم . گریشام عصبی به نظر میرسید .
: نمی فهمم ما که میگیم شکایتی نداریم دیگه چرا باید بریم دادگاه ؟
گفتم : خوب قانون ما اینجوریه. ما هیچ وقت از شما پرسیدیم واسه چی پلیس کشورتون ظرف کوتاهترین مدت به صحنه جرم میاد؟
تام با خنده گفت: خوب کجای این اشکال داره؟
: اشکالش رو من امروز فهمیدم , واسه اولین و احتمالا آخرین بار پلیس کشور ما خودش رو زود رسوند به محل ما اونقدر زود که من هیچ فرصتی نداشتم تا یه توضیح منطقی واسه مردم داشته باشم . خوب این یعنی تو آمریکا هیچوقت یه همچین فرصتی دست نمیده .

اونها زود حرف من رو تایید کردن و گریشام قول داد به محض ورود به آمریکای جهانخوارشون این مسئله رو با جان اشکرافت در میون بذاره.
یه توقف ناگهانی جلوی مسجد باعث شد حرفهای ما ناتمام بمونه .

افسره اومد دم پنجره و گفت
: طبق بررسی های ما اولین جرم در این محل واقع شده و خانوم کیدمن تو همین مسجد برای بار اول اهه ...... من اینجا باید یه تحقیقاتی کنم .شما هم میتونین بیایید .
رفتیم پایین نیکول در حالی نگاههای رشک بر انگیزش به تام همچنان ادامه داشت به راهنمایی افسره مشغول شد و ما هم تو حیاط مسجد وایسادیم یهو صدای الله اکبر اذان بلند شد .
تازه یادم افتاد افطار شده و من نه نماز خوندم نه اصلا یادم بود .
به افسره گفتم
: تا شما با عوامل اصلی این سرقت هنری ناموسی آشنا میشی و احتمالا از خانم کیدمن میخواین که صحنه ارتکاب جرم رو بازسازی کنه من نمازم رو بخونم .
افسره گفت :ok میتونی .اومدم لب حوض دیدم تام کروز و جان گریشام هم آستین هارو بالا زدن دارن
وضو میگیرن .
گفتم: تامی جون , نیکل گفته بود یه تحقیقاتی راجع به ایران کرده بود ولی نمیدونستم که شما هم
.....
تام با اون لبخند معروفش گفت
: بعد از 11 سپتامبر من علاقه وافری به دین اسلام پیدا کردم و البته راسل کرو و نیکل نقش مهمی در این علاقه مندی داشتن چون فهمیدم که اونها همش بهم زنا میکنن ...
: کی به کی ؟ راسل به نیکول یا اون به اون ...
: هم اون و هم اونها ....
خلاصه به پیش نمازی حاج عبدالحسین قرمساق که بلاخره پیداش شد بود به نماز وایسادیم .بعدش
هم افطار و به خاطر همون افطار نمک گیر عبدالحسین شدیم و مجبور به گوش کرن سخنرانی بعد از نماز و ا فطار . عبدالحسین بعد از خوندن مصیبت زود رفت سر اصل مطلب
یه عده ی از خدا بیخبر, یعده نا مسلمون , یه عده اجنبی و اجنبی پرست که میخوان ناموس و عزت و ارزشهای ما رو زیر سوال ببرن اومدن و میخوان از بیت یه مسلمون زنش رو به فرنگستون ببرن.
آی مردم , آی مسلمونا , وا اسلاما , وا عزتا , ای مردم من بد کردم بیوه زنی رو که تو این مملکت سر پناهی نداشت امون دادم تا گیر امثال این از خدا بیخبرهایی که این زن از دستشون از مابعدالمائ و آنوره اقیانوسها فرار کرده نیافته؟ آیا این در مملکت اسلام مباح است؟
این زن هم اکنون در این خانه خدا متحصن شده و بنده بنا به وظیفه ی مسلمانی و ناموسی به این جهت که این ضعیفه ی معصومه زوجه ی شرعی بنده ست تا پای جان همراه ایشان میمانم!!!! . عبدالحسین این رو گفت و از منبر پا شد و در حالی که مردم پشت سرش شعار میدادن : روحانی مبارز حمایتت میکنیم ....., رفت پشت سرا پرده .
مونده بودم بخندم ؟ گریه کنم ؟
تام و گریشام و آقا افسره مث مجسمه وسط مسجد وایساده بودن .
بد جوری از عبدالحسین رو دست خوردیم . هممون ...........
چند دقیقه ای از شو مذهبی عبدالحسین رو سن مسجد که گذشت یه دفعه تام کروز با الگو برداری از قیصر بهروز وثوقی وسط حیاط مسجد نعره کشید
: نیکول جون .... کجایی که تامی تو کشتن......

به هر ترتیبی بود آرومش کردیم .
افسره گفت: نگران نباش خودم خانومت رو از چنگ این د..س ( با اشاره به من ) در آوردم . از چنگ عبدالحسین هم در میارم ، خیالت تخت، فقط شیتیل ما ....
گریشام با پز وکالتش تام رو مطمئن کرد که فردا اول وقت با حکم قضایی زنش رو از این محبس مقدس در میاره و منهم واسه این که به طور کامل خیال تام رو راحت کنم گفتم
: ببین عزیز ، زیاد ناراحت نباش این عبدالحسین از اون ملاها که وصفشون رو شنیدی نیست ، من از خانومش شنیدم شبها زود میخوابه ، و آرومتر گفتم:
همچین بفهمی نفهمی ، میگن مرد درست و حسابی هم نیست، نگران نباش ....
با این حرفها تام بیچاره قوت قلب گرفت و با گریشام به این شرط واسه رفتن و خوابوندن شر کنار اومد که فردا اول وقت بیان سراغ حاج عبدالحسین خر مرد رند کوفت خورده.
خلاصه کار گرفتن حکم احضار عبدالحسین از احضار روح کوروش کبیر و ناپلئون سختتر بود .
اول میدون ارگ بعد دادسرای قضات بعد دادسرای خانواده بعد تازه دادگاه روحانیت و دادگاه مطبوعات و هزار کوفت و زهر مار دیگه باعث شد اونروز نتونیم همه کارها رو انجام بدیم و یه قسمت از کارها موکول شد به فرداش تا عبدالحسین بی همه چیز یه شب دیگه رو خارج از قوه ادراک بشری سیر کنه.
روز دوم دمدمای ظهر بالاخره موفق به گرفتن حکم احضار و نه جلب اونهم فقط جهت پاره ای توضیحات که خودمون هم میدونستیم همون پاره اش هم واسه تامی غنیمته شدیم ،
خوشحال وخندان با یه مامور به سرعت خودمون رو به مسجد رسوندیم ،
تمام شور و شوق تام و من و بقیه واسه رهایی نیکل همون دم در مسجد با حرفهای فراش پیر و زهوار در رفته ی مسجد از بین رفت .
پیر مرد انگار که پسر خودش دوماد شده باشه با خوشحالی و خنده خبر از هجرت حاج آقا به همراه حاج خانوم ( همون نیکل کیدمن خودمون) به سمت اماکن متبرکه جهت زیارت و سیاحت و البته ماه شیر و عسل و زهر مار داد.
آقا افسره که حالا بیشتر از خود تام حرص زن اونو میخورد موفق شد رد عروس و دوماد رو تو جاده قم بگیره با هزار بدبختی با پلیس راه هماهنگ شد و بلاخره تونستیم عبدالحسین رو به همراه عیال به مشهد بر گردونیم.
فردا تو دادگاه خانواده به همراه تام و بقیه دو سه ساعتی معطل شدیم تا حاج آقا به همراه نیکل تشریف آوردن .
من رو که از اتاق بیرون فرستادن و فقط تام و گریشام که بهت زده از بی اعتنایی نیکل وا رفته بودن رو به داخل اتاق قاضی راهنمایی کردن .
حدود یکساعت گذشت تا دیدم تام با چهره بر افروخته و چشمهای از حدقه بیرون اومده از اتاق زد بیرون و در حالیکه مثل آدم آهنی راه میرفت اومد جلوی من و گفت
: وای بر من ، همسرم ، پاره ......
با وحشت پرسیدم : پاره ؟ ! ! ! چی میگی ؟
و اون با لکنت ادامه داد : پاره ی تنم ... وای .... به سمت گریشام رفتم ....
: جریان چیه؟ این چی میگه ؟ اصلا شما ها چرا من رو شاهد نخواستین ؟ قاضی چی گفت ؟
گریشام آهی کشید و گفت
: بدبختی ما گناه بیگانه نبود ...... نه تنها خانوم کیدمن از این حاج آقا خوشش اومده بلکه دوست عزیزمون جناب تام کروز بدون اینکه قبلا با من مشورتی کرده باشه سه بار به صورت مخفیانه با خانوم کیدمن متارکه کرده و این یعنی طبق قوانین اسلامی که خیلی هم بجا و درسته ، خانوم کیدمن باید به مدت نامعلومی به عقد یه مسلمون که قبول زحمت بکنه در بیاد تا با استفاده از پنالتی محلل که گویا به مذاق ایشون خیلی هم خوش اومده بتونن اگر خواستن در آینده رجوع بکنن .الان هم قاضی دادگاه داره از حاج عبدالحسین به خاطر این فداکاری تشکر میکنه . در ضمن حاج آقا اعلام کردن در این رابطه بنا به عطوفت و رافت اسلامی از گناه همه مقصرین این پرونده میگذرن و از قاضی هم خواهش کرده که از گناه تام که بعد از طلاق سوم عملا به خانوم کیدمن حروم بودن بگذره تا این مسئله مستمسکی برای بد جلوه دادن کشور شما در انظار عمومی جهان نباشه . من هم با تام همین امروز ایران رو با خاطرات خوبی ترک میکنیم ................

خلاصه که به همین راحتی و با استفاده از تبصره ی محلل حاج عبدالحسین و نیکل به عنوان زن و شوهر زندگی تازه ای رو شروع کردن.
بعد از این جریان من تا چند وقتی نیکل رو تو صف نونوایی بربری محل و یا سبزی فروشی میدیدم ، ولی هیچوقت به روش نیاوردم که منهم میتونستم براش فداکاریهایی به مراتب بهتر از عبدالحسین بکنم .
بعد از یه چند ماهی هم عبدالحسین به عنوان نماینده فرهنگی ایران در فرانسه به همراه عهد و عیال به اونجا رفت و زندگی تازه ای رو آغاز کرد .
البته من به بهونه پرسیدن احوال عبدالحسین هر چند وقت یه باری مزاحم دخترش که از همسر اولش بود میشدم تا تو همین مزاحمتها تونستم i.d اون و نیکول رو گیر بیارم و تو چت رومها گاه گداری سر به سرشون بذارم .
حتما مستحضر هستید که نیکل بعد از این جریان بود که طلاق رسمیش رو از تام اعلام کرد و بعد هم اون داستانهای تام و پنه لوپه کروز سر زبونها افتاد .
هر چند وقت یه باری هم تام و گریشام واسم نامه و میل میدن و هنوز با اونها هم ارتباط دارم . هر چند که گریشام گفت طرح این داستان تو وزارت ارشاد آمریکا هنوز موفق به دریافت پروانه ساخت نشده و بهش گفتن باید صحنه های زیادی رو از این فیلمنامه سانسور کنه تا تازه بتونه واسه گروه بالای 18 سال پروانه نمایش بگیره.
به هر حال درسته که سرتون رو درد آوردم و با گفتن این به قول حاج عبدالحسین خزعبلات حوصلتون رو سر بردم ولی خوب گفتم شاید بد نباشه شما هم از تجربه من استفاده کنین

حق یارتون

همه عشق تو دلاشون یخ بسته




دوست دارید باور کنید، دوست دارید باور نکنید. من و خانم نیکول کیدمن حدود 2 سال شاید هم بیشتره که با هم دوستیم . تقریبا از همون موقعی که زمزمه جداییش از اون مردک کوتوله ( تام کروز ) به گوش می رسید این آشنایی شروع شد اون موقع من هنوز مشهد بودم.


و اما چگونگی این آشنایی : ؛ یه شبی از اون شبهای ماه رمضون وقتی داشتم از مسجد محل بر میگشتم یهو حاج آقا عبدالحسین پیش نماز مسجد از پشت سر صدام کرد
: آقا اتابک... حاج اتابک..
: جانم حاجی؟
: پسرم یه امر مهمی هست باید با شما در میون بذارم .
: بسم ا....
: میدونی یه حاج خانوم عفیفه ی گرفتاری از شر یه مردک عملی نامردی فرار کرده پناه آورده به مسجد و ...
خلاصه کاشف به عمل اومد که یه خانومی تا مسجد محل ما کوبیده و اومده تا از شر شوهر سابقش که معتاده در امان باشه .
حاجی به من حالی کرد که چون بقیه اهل مسجد متاهل هستند و تنها یالقوز اون جمع منم و چون بقیه منجمله خود ایشون از ترس دولتین منزل و وزرای جنگ از پذیراییه این ضعیفه ی معصومه معذورند و البته به من هم اطمینان کامل دارند لاجرم این وظیفه بر عهده ی بنده ست .
به هر حال ناچار قبول کردم و قرار شد یه ساعت بعد از رفتن من حاج خانوم رو بفرستن منزل ما.
وقتی رسیدم خونه یه یاد داشت از مادر و عمه خانوم رو میز دیدم که ((ما میریم خونه خاله زری ، شامت تو آشپز خونه است . ما آخر شب با آقا مهدی میاییم خونه(( فکر بد نکنید آقا مهدی شوهر خاله زریه ....
خلاصه هنو ز سفره رو پهن نکرده بودم که دیدم در میزنند. رفتم دم در دیدم حاج عبدالحسین در حالی که حاج خانومه هم همراشه پشت درن . هنوز من تعارف نکرده حاجی چپید تو .
دست خانومه رو هم که با چادر عربی و روبنده و اون قد بلندش یه جورایی به نظر میرسید با خودش کشید و آورد تو حیاط.
من حیرون این رفتار حاجی که دستپاچه به نظر میرسید اومدم
یه چیزی بپرسم که حاجی امون نداد : آقا جون این همون حاج خانومه . مراقب باش پسرم تا فردا شب اینجا باشه فردا شب خودم و تاکید کرد فقط خودم میام دنبالش میبرمش.
این رو گفت و مثل برق از در زد بیرون و در رو هم پشت سرش بست.
من هاج و واج مونده بودم که یهو دیدم حاج خانومه با اه و اوه روبنده و چادر رو از سر و صورت کند .
وای خدای من این دیگه چیه؟ این که دو متر قدشه . موهاش بوره . چشمهاش آبیه ....
بابا حاج خانوم کیه ؟ ...
این که ..
این که .....
نه ممکن نیست .
باورم نمیشه ! !.
این نیکول کیدمنه وسط حیاط خونه ما ...........

باور نمیکردم . یعنی خواب نمی بینم؟
آخه نیکول کیدمن کجا ، احمد آباد ما کجا؟
من به اون زل زده بودم ، اونهم به من .
مونده بودم که چی بگم یهو خودش به حرف اومد
: ببخشید شما اینجا نوشیدنی خنک دارید؟ !!!!!!!!!!
دیگه کم مونده بود دو تا شاخ از جنس مفرغ رو سرم درآد .
خانم کیدمن اونقدر کلمات رو به فارسی خوب تلفظ کرد که به خودش بودنش شکم اومد.
یهو یی با صدایی بلند تر گفت : مگه شما نشنیدی؟ گفتم نوشیدنی لازم دارم.
با دستپاچگی آب آوردم خورد و بعد از تشکر گفت
: اتابک شما هستی؟
: کوچکم ، خانه زادم . عبدم ، عبیدم .
در حالی که اخمهاش رو تو هم میکرد گفت : پس حاج عبدالحسین گفت شما اتابک هست. ؟
: البته قبل از اینهایی که عرض شد اتابک هستم
.خلاصه تعارفات مخصوصی که آقایون در برخورد اول با خانومها همیشه تو آستین دارن رو که رو کردم پرسیدم : ولی خانوم کیدمن ، آخه شما چطور اومدی ایران؟ اصلا اینجا چیکار داشتی؟ چطور فارسی رو مثل زبون مادری صحبت میکنی؟
و اون در حالی که لبخند پیغمبر کافر کنش رو میزد گفت: عزیزم داستانش طولانیه ، همینقدر بهت میگم که بر خلاف تصور عموم مردم تمی اصلا مرد خوبی نبود . اون جلو چشمهای من به زنهای دیگه نگاههای ناجور میکرد . این هیچ از طریق آرنولد فهمیدم عملی هم شده .
گفتم : چه جوری مطمئن شدی؟
: یه بار جیباشو گشتم قاعده ی یه مثقال شیره ی تریاک تو جیبش بود . بعد ش با اون سرد شدم و با دوستهاش گرم، آخه منتش رو میذاشت سر من . مدعی بود واسه خاطر من دست به دامن شیره شده .
: نمی فهمم ، شیره کشیدن تام چه ربطی به تو داشت؟
با بی حوصلگی گفت : اه ، همه چیز رو که نباید واضح گفت .
با علامت سر و ok. ok . گفتن نشون دادم که مثلا فهمیدم . و اون ادامه داد
: آره تازگی ها هم که با این دختره ی کولی که از دهات های اسپانیا وقتی میومد هنوز چارقد گلگلیش تو بقچه اش بود سر و سر راه انداخته و ارتباط نا مشروه داره .
: نا مشروع منظورتونه؟ و البته پنه لوپه کروز رو میفرمایید؟
سرش رو تکون داد که آره .
دوباره پرسشم رو راجع به دلیل پناه آوردنش به ایران و مشهد و احمد آباد پرسیدم .
نیکول گفت: من خیلی وقته که در باره ایران مطالعه دارم . دلیلش هم اینه که تم چند وقتیه که داره رو ژاپن تحقیق میکنه و من خواستم با این کار چیزش رو بسوزونم .
: دلش رو دیگه ؟
و باز سر ی تکون داد .
گفتم ولی تا اونجاییکه من میدونم تامی قراره تو فیلم آخرین سامورایی بازی کنه، ولی شما اینجا تو چه فیلمی میخوای فرهنگ ما رو به دنیا نشون بدی؟
و اون برام توضیح داد از فرهنگ ما خیلی چیزها میدونه و گفت اگه پارتی بازی نکرده بودند قرار بوده نقش قطام رو تو سریال امام علی اون بازی کنه که به دلیل نداشتن آشنا تو وزارت ارشاد این فرصت رو بهش ندادن و البته اعتراف کرد که خیلی چیزها هم نمیدونه
هوای حیاط داشت سرد میشد به پیشنهاد من رفتیم داخل .....
: راستی شما شام خوردی ؟
: راستش افطار با حاج عبل با هم خوردیم .
با تعجب گفتم : با همین حاجی خودمون ؟
: آره ، من از صبح امروز که به پست ایشون خوردم خیلی چیز یادم داده . آدم خوش مشربیه.
: کی عبدالحسین خره؟ خوش مشربه؟ چی یادتون داده؟
: مثلا این که تو دین شما بی شوهر موندن زن گناهه . و اون رسم قشنگ و شاعرانتون ... چی بود؟ اسمش ..؟
: کدوم رسم؟
: بابا همون که قبل از سکس خانوم و آقا با هم شعر عربی میخونن ؟ چیه اسمش؟
: نکنه صیغه رو میگی؟ !!!!!!!!!!!!!!
: آ آ آفرین اتابک آفرین آره صیغه .
زیر لبی گفتم ای حرومزاده ..
: چیزی گفتی ؟
: ا نه ، داشتم با خودم میگفتم که این عبدالحسین خیلی چیزای دیگه هم بلد بود میتونست با اونها شروع کنه ، بهتر بود .
: اوه و و آره قولش رو داده ، گفت دفعه بعدی که من اون باز واسه هم شعر عربی گفتیم از اونها هم یادم میده . .............
چشمام داش میزد بیرون
: مگه اون با تو صیغه کرد؟
: خوب آره گفت احساس خوبیه و راست هم میگفت عبل جون .
دیگه عصبانی شدم
: مرتیکه بی ظرفیت.
: کی؟
: این حاجی عبلیتون ، تو مرام و رسوم ما نیست مهمون رو شب اولی تو زحمت بندازن .
: شما چقدر رسمهای جور واجور دارین جداا جالبه .
خلاصه شام رو خوردم و داشتم به رذالت حاجی و سادگی نیکول فکر میکردم اونهم داشت خطبه های نماز جمعه رو با دقت گوش میداد یک دفعه با صدای قیر و قار ژیان آق مهدی شوور خاله زری تازه یادم افتاد ، یا حسین الان ننم و عمه خانوم و آق مهدی بیان تو این حوری رو اینجا ببینن چی فکر میکنن ؟
تا من بیام توضیح بدم جریان چیه. حداقل ننم سکته رو زده .
به سرعت دست نیکول رو گرفتم و گفتم :
ببین نیکی جون ما اینجا یه رسم دیگه هم داریم که الان مجبورم بهت یاد بدم.
: آخ جو ن ن ن .. بازم رسم ... چی هست این یکی ؟
:ما هیچوقت زنی رو که واسه اولین بار میاد تو خونمون به کسی نشون نمیدیم تا طلوع آفتاب ، واسه همین باید بریم تو اتاق تا مادرم اینا نبیننت. و البته بی سر و صدا باشه؟
اون طفلی هم مثل جریان صیغه اش با حاج عبدلحسین اصلا مشکوک نشد .
چپوندمش تو اتاق و در رو هم بستم .................

به محض اینکه درب اتاق رو بستم مادر و عمه خانوم با اهن و اوهون اومدن داخل .
بعد سلام و علیک پرسیدم :پس آق مهدی کو ؟
در حالی که اون دو تا کوه گوشتشون رو کف زمین ولو میکردن گفتن رفت ، دیر وقت بود تعارف کردیم تو نیومد. پیش خودم گفتم باز خدارو شکر یکی کم شد .
دیدم اونها هم خسته اند فرصت رو مغتنم دونستم و سریع گفتم خوب حاج خانوما اگه امری ندارین من یه کم خسته ام میرم بخوابم .
پیرزنها هردو گفتن به سلامت . اومدم تو اتاق دیدم نیکول نشسته پشت کامپیوتر و وارد سایتهای غیر اخلاقی شده .
گفتم :هی ، تو چطور میتونی تو این سایتها بری؟ کارت من پیروکسیه.
و بعد اون یادم داد که چطور بدترین سایتهای ضد اخلاقی در اصل بسته نیستند و میشه از طریق اونها به بقیه سایتها هم دسترسی پیدا کرد . خلاصه گپ رایانه ایمون که تموم شد نیکول گفت
--- : خوب دیگه اتا جون من خستم ، کجا باید بخوابم؟
یه نیگاه به سر تا پای اتاق که انداخت خودش متوجه شد. اتاق12متری من از یه طرف با تخت و از طرف دیگه با میز کامپیوتر کاملا پر شده بود و تازه این در حالی بود که میز تی. وی . طاقچه بود . یه نیگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت و گفت
--: سوالم رو تصحیح میکنم ، تو کجا میخوای بخوابی؟
واسش توضیح دادم که اگه من بخوام بیرون از این اتاق بخوابم نه تنها باعث ایجاد شک واسه ننم و عمه خانوم میشه بلکه تا صبح باید از مسابقه صوتی ناهنجاری که اون دو تا با انواع و اقسام صداهای فوقانی و تحتانی راه میندازن لذت ببرم که البته واضحه که منطقی نیست و بر اساس رسومات پیش گفته هم اون نمیتونه بیرون از این اتاق بخوابه .
با یه کم غرولند و اطمینان از اینکه من بر خلاف عبلی مارمولک جونش به رسوم دینی و ملی چندان اعتقادی ندارم قبول کرد که هردو رو همون تخت تکنفره بخوابیم.
واقعا شب سختی بود ، هر مردی کافیه یه لحظه خودش رو جای من بذاره تا بفهمه وقتی که مجبوری عین مرغ بغل نیکول کیدمن بخوابی چه احساسی به آدم دست میده
. خلاصه من از فرط هیجان زیاد فکری و جسمی بس که الهم انی یغفر و العنت الشیطان الرجیم و آیت الکرسی و امن یجیب خوندم فکر کنم زودتر خوابم برد ، و زود شروع کردم به دیدن خواب ........
تو یه رویای شیرینی بودم ، من و نیکول داشتیم تو فیلم تایتانیک 2 بازی میکردیم .
چه هیجانی داشت .من پسر عموی جک داوسن ( دی کاپریو )بودم که بعد از ماجراهای تایتانیک و غرق شدنش اومده بود دنبال کارهای انحصار وراثت دی کاپریو و نیکول هم شده بود دختر خاله رز (کیت وینسلت ).
خلاصه همه تماشاچی ها واسمون کف میزدند . تو صحنه های اونجوریش هم بعضی دخترهای هیجانزده جیغ میکشیدند . اما یکی از تماشاچی ها اونقدر بلند داشت جیغ میزد که گوشم کم مونده بود کر بشه از وحشت اون جیغ بلند بی اختیار از خواب پریدم و چشمهام رو باز کردم ......
دیدم ، ای وای صاحب الجیغ عمه خانوم بوده که اومده واسه سحری من رو بیدار کنه با دیدن نیکول که دمرو با لباس خواب تور و بدون رو انداز هر بیننده ای رو یاد فیلم رم شهر بی دفاع می انداخت مواجه شده و داره آژیر خطر میکشه . اومدم پاشم ساکتش کنم بلکه ننم نفهمه دیدم به به ، نیکول خانوم حتی تو مناطق سوق الجیشی اش هم کمترین دفاعی نداره تازه فهمیدم عمه خانوم ظرفیتش خیلی بالا بوده که با دیدن اون همه نور العین کور نشده . خلاصه قبل از این که بتونم عمه رو ساکت کنم ، ننم هم اومد داخل اتاق و اونهم با دیدن اون صحنه خلاف موازین شرعی زد زیر داد و هوار و به همراهی عمه خانم یه سمفونی راه انداختن که بیا و ببین ...........
خلاصه با سمفونی وحشتناک اونها هم نیکول بیدار شد هم بیست تا همسایه ا
ونورتر . من هم هی التماس میکردم
:بابا شما رو بخدا سر و صدا نکنین ، این چه آبرو ریزیه؟....
بابا راسل کرو که تو این رختخواب نبوده منم .. ای داد بیداد .... بزارین من توضیح میدم واستون .......




ننم زجه میزد : شیرم رو حلالت نمیکنم ، تو ماه رمضون ؟ شب احیائ؟ اینجوری شب زنده داری میکنی ؟خاک بر سرت آشغال نا مسلمون ....
عمه خانوم که دیگه نگو : آخه بی حیثیت، این لکاته دالون غوز بی طهارت چی چیه آوردی تو این خونه که ما توش نماز میخونیم ؟خیر سرت مثلا با خودت روزه میگیریم .....
بعد هم دو تایی با مشت اول کوبیدن تو سینه هاشون و بعد هم متناوباتو سر من خلاصه نیکل هم در کمال خونسردی تو تخت نشسته بود و به اونها نیگاه میکرد..
بالاخره دم دمای اذان صبح کم کم داشتن ساکت میشدن منهم داشتم توضیح میدادم که این خانوم از آشناهای حاج عبدالحسین و مهمون ایشون بوده که امشب اتفاقی و از سر ناچاری اینجاست و من بخت برگشته نه شعر عربی واسش خوندم و نه هیچ رسم و رسومی به جا آوردم ........
که یهو دیدم عمه گفت : وا ا ا ا مریم میدونی این کیه ؟
ننم با تعجب پرسید: نه ، کیه؟
عمه خانوم تابی به ابروهای خالکوبی شده اش انداخت و
: مریم جون این خانومه نیکوول کیتمنه .
هم من و هم خود نیکول از تعجب دهنمون سی و پنج متر وا مونده بود !!!!!!!.
ننم هم یه نیم خیزی شد و نزدیکتر اومد بعد بدو بدو رفت عینک ته استکانیش رو از بغل دندون مصنوعی هاش آورد و زد به چشم خوب که نیگاه کرد یهو یی نیشش وا شد
:آره ، آره خودشه ..... من که کم مونده بود آب دهنم تو گلو خفم کنه با تعجب پرسیدم
: ببخشید ، شما حاج خانومهای غرق در نماز و روزه و عبادات از کجا خانوم نیکول کیدمن رو شناختین؟
عمه در حالی که کم کم داشت میرفت واسه اون پرستیژ قلابیش گفت
: زکی ، پسر جون شوما تو قنداق بودی ما فیلمهای این خانوم رو با مریم جون تو سینما دایانا (فلسطین ) خیابون ارگ میدیدیم . مگه نه ماری جون ؟
(( این ماری مخفف و اسم هنری ننمه ، با اون یارو ماریا دیانا اشتباه نگیرین((.
ننم هم باآهی تاسف بار در حسرت و نوستالژی روزهای از دست رفته گفت
: آه گفتی ؟ یادته قمر ؟یادش بخیر ، پاتوقمون سینما فردوسی و دایانا بود و باغ نادری .
بعد هم رو کرد به نیکول و گفت
: ای خانوم جون ، ما رو اینجوری نیگاه نکن ، ما هم یه وقتی مث خودت بر و بیایی داشتیم الانه اینجوری پیر و گوزو شدیم .
نیکول که یواش یواش داشت از این ملاقات سحری خوشش میومد سری تکون داد و گفت
: خانومها ، به عقیده من شما هنوز هم زیبا و جذاب هستید ، فقط کافیه یه کم به خودتون برسید و خودتون و تواناییهای زنونه تون رو باور کنید
نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم .
فقط دور کمر عمه قمر خانوم به اندازه ی قد نیکول کیدمن بود و ننم هم مطمئن بودم اگه تو ژاپن دنیا اومده بود یه سومو کار مطرح جهانی میشد به اسم کون چون تانک. ولی چیزی نگفتم ، تا سر و صدای اون دو تا در نیاد .
به هر حال تا صبح از این در و اون در گفتن ، و من تازه فهمیدم که ای بابا این دو تا پیرزن تقریبا تمام فیلمهای نیکل کیدمن رو دیدن منجمله فیلم اوروتیک چشمان باز و بسته رو که بیشتر از بقیه فیلمهای نیکول مورد توجهشون بود و البته سر تر جمه اسمش هم دو تا پیرزنهای هنرمند دوست و هنر شناس با هم اختلاف داشتن .
به هر حال با رسیدن صبح من باید میرفتم سر کار.
با گرفتن این قول از دوتا پیرزنها که داشتن با مهمون نا خوانده شون دل میدادن و قلوه میگرفتن مبنی بر اینکه به شدت مواظب مهمونمون که خیلی حبیب خدا بود باشند رفتم ولی هی دلشوره داشتم .
دمدمای ظهر بود ، طاقت نیاورد م ، زنگ زدم خونه .....
کسی گوشی رو بر نداشت نگرانیم بیشتر شد . مونده بودم چیکار کنم که دیدم گوشی موبایلم زنگ خورد ،
: الو ،‌ بله؟ ..
یه صدای نا جور از اونور گوشی: ... آقای وفادار؟ ...
: بله بفرمایید ، خودم هستم .
: تشریف بیارید کلانتری خیابون راهنمایی ،
: کلانتری ؟ !!! واسه چی قربان؟ چی شده؟
: سه تا خانوم که حالشون خوب نبود ، شماره شما رو دادن ، ........
و ....... did ... did.... did.... قطع شد ،........
خدای من .......
چی شده یارو گفت حالشون خوب نیست .... .
نکنه تصادف کردن .........
وای خدا جون دیدی چه خاکی بر سرم شد .............

سرریع رفتم کلانتری ,
بعد هم اتاق افسر نگهبان به محض معرفی خودم جویای حال ننم و عمه خانوم و نیکول جون شدم


افسر نگهبان در حالی که چشماش برق بخصوصی میزد یه بفرمایی زد و به سرباز تو اتاق سفارش چایی داد .
اتاق که خلوت شد سرش رو نزدیک گوشم کرد و گفت
: حالشون خوبه خوبه ........... و اما...... خوب زرنگ , مکانتون کجاست ؟
: منظورتون خونمونه ؟
با سر تایید کرد .
: احمد آباد.
افسره نیشش وا شد و با لحن مخصوص و دوستانه ای گفت
: هم اونجا مهمونی میدین , هم بیرون پروانه هاتون میپرن ؟ چندتا مرغ دارین؟ .
: ببخشید قربان ! متوجه نمیشم . جریان این حیوونا چیه؟ مرغ و پروانه ؟ ..
خنده ای کرد و گفت : ها ها ها .... خوشم اومد . نترس پسر جون این که بازجویی نیست .
و بعد آرومتر اضافه کرد : ما خودمون یه پا مشتری دائمیم .
یه چشمک هم چاشنی کرد و من متوجه شدم که طرف هم منو با یه محترم تر از خودم عوضی گرفته و هم منتظر یه عکس العملی از جانب منه .
لبخندی زدم و گفتم : هر جور شما صلاح بدونید.
سرش رو با تحکم خاصی تکون داد : خوبه , میدونستم بچه باهوشی هستی.
و فریاد زد: نگهبان , اون سه تا خانومها رو بیار تو دفتر من , سریعتر .
سرباز دیگه ای در حالی که با لبخند به من سلام میکرد چایی آورد.
شک نداشتم که همشون اشتباه گرفته اند من بار اولی بود که پام رسیده بود کلانتری دلیلی نداشت اینقدر تحویل بگیرن .
تو همین افکار بودم که دیدم چند تا خانوم از اون خیابونی های تابلو رو آوردن تو اتاق افسر نگهبان ,
واسه اینکه آقا افسره فکر نکنه از اون ندید بدید هام پشتمو کردم به طرفشون .
افسره همونجور که به من احترام گذاشت با تعارف از زنها خواست که بشینن و راحت باشن .
به افسره گفتم : قربان اگه من مزاحمم برم بیرون تا شما کارتون تموم بشه فقط محبت کنید آدرس
بیمارستان رو بدید...... .
افسره زد زیر خنده : نه بابا جون , ا ینجا که نمیشه , اینجا محل خدمته یه نفر ببینه پدرمو در
میارن......
و بعد در حالی که میزد رو شونم گفت: بابا خیلی دمت گرم و اضافه کرد, خانوما واقعا واسه داشتن یه
همچین چوپون باهوشی بهتون تبریک میگم . ایشالله خونه خدمت برسیم و یه لبی با هم تر کنیم .

یهو از پشت سر صدای آشنای ننم به گوشم خورد !!!
:
آقا جان , چند بار بگیم ما این کاره نیستیم ...... اتابک ذلیل شده واسه چی پشتت رو کردی طرف ما خاک بر سرت , تو هم با اینها یی؟
وقتی برگشتم از تعجب کم مونده بود قلبم از دهنم بزنه بیرون .!!!
ننم با عمه خانوم و نیکل رو اگه دقت نمی کردم ممکن نبود بشناسم........
موهای رنگ کرده که با یه چارقد به اندازه کف دست مثلا پوشونده بودن , خط چشم تا دم دهنشون ,
پاشنه کفشهای ننم و عمه خانوم اونقدر بلند بود که کم از نیکول نداشتن و یه مانتو خفاشی چاک دار و
کلی رنگ و لعاب با عینکهای آفتابی پهن ....
خدای من چی دارم میبینم .!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تازه , تازه دوزاریم میافتاد این یارو افسر نگهبانه چی
داشت میگفت
. نمیتونستم حرف بزنم حتی میترسیدم آب دهنمو قورت بدم مبادا تو گلوم گیر کنه .
حالاباز نیکل یه جورایی حق داشت این تیپی بگرده ولی ننم اینها .....؟

افسره تا دم در کلانتری بدرقه مون کرد و قول داد با یکی دو تا از دوستهاش در اولین فرصت خدمت
برسه ......
شانس آورد بیشتر از همه چشش به نیکول بود وگرنه خدا میدونست باهاش چیکار میکردم؟ !!؟ ...
از در کلانتری یه ماشین در بست گرفتم , خون خونم رو میخورد.

نیکول با اون زبون قشنگش توضیح داد که به عقیده اون ننه مریم و عمه قمر خانوم چون از فمنیستها محسوب میشن و چون با تحجر و سلطه ی انسان بر انسان مخالفند و هزارتا چون دیگه تصمیم گرفتن که آزادی رو هم تجربه کنن و در این راه قراره اون با تمام قوا در کنارشون مبارزه کنه تا همه خط قرمز ها رو رد کنند.....
اون میگفت ننم و عمه خانوم پتانسیل این جریان توشون نهفته بوده و بطور ناگهانی این مسئله در
اونها بیدار شده و..... . ننه و عمه خانوم هم با اون همصدا گفتند : هیچ منافاتی بین عبادات و نو گرایی وجود نداره و مخالفین این امر از دید اونها آدمهای متحجری هستند که محکوم به ندانستن هستند . وقتی عمه خانوم از تعارضات دائمی بین سنت و مدرنیته داشت وراجی میکرد دیگه منهم باورم شده
بود که اینها واقعا پتانسیلشون بد جوری بیدار شده. اونها میگفتن و من مونده بودم که چطور ممکنه دو تا پیر زن اینقدر ناگهانی در عرض نصف روز عوض بشن . پس اون همه نماز و روزه و دنیا ترسی و امر به معروف و .... کجا رفت؟
نزدیکهای خونه بودیم گفتم
: حالا میخواین با همین سرو وضع بریم تو محل تا بچه محل ها هم مث آقا افسره ازم سراغ مرغ وپروانه بگیرن ؟
ننم گفت : واه واه . خر خنگ خیلی هم دلت بخواد . ننت اینقدر خوشتیپ باشه .
با اخم و تخم و تغیر گفتم : اگه اینجوری میخواین برین و آزادیتون رو تو محل هم جار بزنین من همین
الان اساسم رو ور میدارم میرم خونه خاله زری .
عمه خانوم گفت : تو لازم نیست زحمت بکشی , خاله زری خودش الان تو خونه منتظره تا هممون با هم متی تفشن کنیم ......
: چیکار کنین؟
نیکول گفت : مدی تیشن , اتابک جان , واسه تمدید اعصاب , ولی چون تو آدم سنت گرایی هستی من داوطلبانه و نه به اجبار چادر سرم میکنم
. با این حرف اون هرسه تا هماهنگ چادر هاشون رو از کیف در آوردن و مثلا تقیه کردن.
به راننده سفارش کردم درست جلوی در نگه داره . زنها رو چپوندم تو خونه و کرایه ماشین رو دادم .
اومدم تو خونه از تو حیاط دیدم ای داد بیداد خاله زری رو نیگاه . یه پیرهن توری مینی ناف پوشیده بود
که همه جاش.....
رفتم لب حوض مونده بودم چیکار کنم . پیش خودم گفتم خدا کنه این مردک حاج عبدالحسین زودتر بیاد
سراغ این زنیکه ورش داره ببره تا زندگیمون رو زیر و رو نکرده .
یه دفعه صدای در حیاط بلند شد . خوشحال شدم .
حتما خودشه عبلی مارمولکجون . دویدم در رو باز کردم ولی همونجا میخکوب شدم .
قرار بود افسره چند روز بعد بیاد ولی انگار از هولش پشت سر ما راه افتاده بود , تازه یه لشگر سرباز هم با خودش آورده بود.
اومدم یه چیزی بهش بگم که کشیده ی محکمش امون نداد .
شترق کوبید تو صورتم
: مرتیکه دیوصفت حالا دیگه زن شوور دار قر میزنی ؟؟؟؟؟؟؟ ! ! ! ! ..... ........ ....

هنوز چشمم از درد وا نشده بود که دیدم اوه اوه تام کروز از پشت افسره پرید بیرون
: جناب سروان خودشه زنم اسیر اینه ...

نه ! تام کروز ؟!!!! اون دیگه اینجا چیکار میکنه ؟
هنوز تو بهت تام مونده بودم دیدم یه کراواتیه از پشت اون اومد بیرون
: جناب سروان معطل چی هستید دستگیرش کنید من از مراجع قضایی حکم دارم . خدایا قیافه ی اینهم آشناست ! تو اون هیری ویری شناختن جان گریشام واقعا سخت بود ,
شنیده بودم قبل از نویسندگی وکیل بوده ولی فکر نمی کردم وکالت پرونده ما رو بعهده داشته باشه. رفتم جلو و به تام و جانی سلام کردم و گفتم هم تمام فیلمهای تام رو دیدم و هم همه کتابهای جان رو خوندم .
این رو که گفتم تام یه دستی رو شونم کوبید و گفت
: عشقی , باحال , مومن مچد نیده آخه این رسمشه ؟ زن من تو خونه تو چیکار میکنه؟ واسشون توضیح دادم که چطور تو 24 ساعت اتفاقات باور نکردنی افتاده و من از یه آدم آبرو دار به خاطر مواظبت از خانوم نیکل کیدمن تبدیل شدم به تاجر کش و مکان دار بزرگ . به اینجا که رسیدم جان گریشام یه آهی کشید و گفت
: من حاضرم حق نگارش این ماجرا رو به قیمت خوبی ازت بخرم , و البته حالا که همه چیز روشنه دیگه نیازی به دادگاه بازی و آژان کشی نیست . من از جناب کروز خواهش میکنم روی من ریش سفید رو زمین نندازه , از هر دو تا تون هم میخوام صلوات بفرستین و دست بندازین گردن هم و روی هم رو ببوسین ... ,
من اومدم پیش قدم شم تا صورت تام رو ببوسم که یهو آقای افسر گفت
: نه آقای وکیل , نه داداش این جریان تو کلانتری پرونده شده . هر تصمیمی هم که بخواید بگیرید
باید تو دادسرا حل و فصل بشه , ما که اینجا بوق نیستیم یه لشگر با خودم نیاوردم که شما با هم ماچ بوسه راه بندازین , تازه ما بیخیال شیم مطبوعات چی ؟ اونها که نمیشن .
ودر حالی که لبخند میزد یه اشاره به سربازی که جلو در وایساده بود کرد و اونهم در رو باز کرد و چشمتون روز بد نبینه ................
یه گردان زرهی خبر نگار مث سیل ریختن تو خونه .
زود دویدم رو پله با صدای بلند گفتم
: خبرنگارهای محترم توجه کنن فقط با رسانه های خارجی مصاحبه میکنم , از رسانه های داخلی هم فقط خبرنگار خبر وزرشی و شرق با مجله فیلم بمونن بقیه برن بیرون ......
ولی انگار هیچکی نشنید ,
همه دور تام کروز و جان گریشام جمع شده بودن و چلیک چلیک عکس بود که میگرفتن .
اصلا یه نفر هم سراغ من نیومد .
تا اومدم به خودم بجنبم خانوم نیکل کیدمن اومد پشت پنجره و توی یه نمای مدیوم شات وایساد تامی رو نیگاه کردن و مث ابر بهار گریه کردن .
خبرنگارهای زن داخلی شیون میکردن و مردها هم با تام اظهار همدردی میکردن .
همه داشتن از این جریان عکس میگرفتن که در همین اثنا آقای افسر رفت وایساد بالای همون پله و گفت : آی جماعت مخبر , فراموش نکنید طی این مدت با پی گیری های نیروهای هشیار انتظامی و با تلاش شبانه روزی سربازان گمنام امام زمان عج ما موفق شدیم که این لونه فساد رو کشف کنیم و عوامل و گردانندگانش رو به جامعه معصوممون معرفی کنیم .
بعد به من اشاره کرد و گفت
: فقط چون این مردک قواد با ما همکاری کرده و البته قول همکاریهای بیشتری رو هم داده خواهش میکنم چهره ی کریهش رو تو گزارشاتون شطرنجی کنین , هرچند .... فرقی هم نمیکنه .
و یه نیگاه به پشت بوم خونه انداخت....
دور تا دور همسایه های هفت تا محل اونورتر هم اومده بودن .
من البته بهشون حق میدادم مگه این بیچاره ها تو عمرشون چند بار فرصت دارن تام کروز و نیکول کیدمن و جان گریشام رو با این کیفیت ببینن
, تازه اونهم توی یه همچین ماجرای درامی که بدمنش بچه محلشونه .
کاملا خلع سلاح نشسته بودم لب حوض , به پنجره نیگاه کردم ...
مث یه عکس مونتاژ شده نیکول وسط وایساده بود ننم و عمه خانوم و خاله زری هم به زور خودشون رو تو کادر جا داده بودن مبادا استعدادای نهفته شون از نظرها پنهان بمونه .
دنبال یه دلیل واسه ناراحت نبودن میگشتم تا خودم رو دلداری بدم که افسره از تو فکر درم آورد
:دیدی؟ !!! .... نتیجه تک خوری همینه . پاشو , پاشو بایس بریم کلانتری
چاره ای نبود .من کاملا اخته شده بودم و خنثی . بهتر بود گوش میکردم تا بخوام متکلم باشم . بیرون خونه دیدم مردم با پرچم و پارچه وایسادن ..
هر کی یه چیزی نوشته بود
: مرگ بر هنرمند دزد... قانون نباید به مفسدان هنری رحم کند... نیروی انتظامی تشکر تشکر...
آخ خدایا چطور تو یه شبانه روز همه چیمون اینجوری شد ؟ کی فکرش رو میکرد
تو ماشین من و تام و گریشام پیش هم نشستیم . گریشام عصبی به نظر میرسید .
: نمی فهمم ما که میگیم شکایتی نداریم دیگه چرا باید بریم دادگاه ؟
گفتم : خوب قانون ما اینجوریه. ما هیچ وقت از شما پرسیدیم واسه چی پلیس کشورتون ظرف کوتاهترین مدت به صحنه جرم میاد؟
تام با خنده گفت: خوب کجای این اشکال داره؟
: اشکالش رو من امروز فهمیدم , واسه اولین و احتمالا آخرین بار پلیس کشور ما خودش رو زود رسوند به محل ما اونقدر زود که من هیچ فرصتی نداشتم تا یه توضیح منطقی واسه مردم داشته باشم . خوب این یعنی تو آمریکا هیچوقت یه همچین فرصتی دست نمیده .

اونها زود حرف من رو تایید کردن و گریشام قول داد به محض ورود به آمریکای جهانخوارشون این مسئله رو با جان اشکرافت در میون بذاره.
یه توقف ناگهانی جلوی مسجد باعث شد حرفهای ما ناتمام بمونه .
افسره اومد دم پنجره و گفت
: طبق بررسی های ما اولین جرم در این محل واقع شده و خانوم کیدمن تو همین مسجد برای بار اول اهه ...... من اینجا باید یه تحقیقاتی کنم .شما هم میتونین بیایید .
رفتیم پایین نیکول در حالی نگاههای رشک بر انگیزش به تام همچنان ادامه داشت به راهنمایی افسره مشغول شد و ما هم تو حیاط مسجد وایسادیم یهو صدای الله اکبر اذان بلند شد .
تازه یادم افتاد افطار شده و من نه نماز خوندم نه اصلا یادم بود .
به افسره گفتم
: تا شما با عوامل اصلی این سرقت هنری ناموسی آشنا میشی و احتمالا از خانم کیدمن میخواین که صحنه ارتکاب جرم رو بازسازی کنه من نمازم رو بخونم .
افسره گفت :ok میتونی .اومدم لب حوض دیدم تام کروز و جان گریشام هم آستین هارو بالا زدن دارن
وضو میگیرن .
گفتم: تامی جون , نیکل گفته بود یه تحقیقاتی راجع به ایران کرده بود ولی نمیدونستم که شما هم
تام با اون لبخند معروفش گفت
: بعد از 11 سپتامبر من علاقه وافری به دین اسلام پیدا کردم و البته راسل کرو و نیکل نقش مهمی در این علاقه مندی داشتن چون فهمیدم که اونها همش بهم زنا میکنن ...
: کی به کی ؟ راسل به نیکول یا اون به اون ...
: هم اون و هم اونها ....
خلاصه به پیش نمازی حاج عبدالحسین قرمساق که بلاخره پیداش شد بود به نماز وایسادیم .بعدش هم افطار و به خاطر همون افطار نمک گیر عبدالحسین شدیم و مجبور به گوش کرن سخنرانی بعد از نماز و ا فطار . عبدالحسین بعد از خوندن مصیبت زود رفت سر اصل مطلب
یه عده ی از خدا بیخبر, یه عده نا مسلمون , یه عده اجنبی و اجنبی پرست که میخوان ناموس و عزت و ارزشهای ما رو زیر سوال ببرن اومدن و میخوان از بیت یه مسلمون زنش رو به فرنگستون ببرن.
آی مردم , آی مسلمونا , وا اسلاما , وا عزتا , ای مردم من بد کردم بیوه زنی رو که تو این مملکت سر پناهی نداشت امون دادم تا گیر امثال این از خدا بیخبرهایی که این زن از دستشون از مابعدالمائ و آنوره اقیانوسها فرار کرده نیافته؟ آیا این در مملکت اسلام مباح است؟
این زن هم اکنون در این خانه خدا متحصن شده و بنده بنا به وظیفه ی مسلمانی و ناموسی به این جهت که این ضعیفه ی معصومه زوجه ی شرعی بنده ست تا پای جان همراه ایشان میمانم!!!! . عبدالحسین این رو گفت و از منبر پا شد و در حالی که مردم پشت سرش شعار میدادن : روحانی مبارز حمایتت میکنیم ....., رفت پشت سرا پرده .
مونده بودم بخندم ؟ گریه کنم ؟
تام و گریشام و آقا افسره مث مجسمه وسط مسجد وایساده بودن .
بد جوری از عبدالحسین رو دست خوردیم . هممون ...........
چند دقیقه ای از شو مذهبی عبدالحسین رو سن مسجد که گذشت یه دفعه تام کروز با الگو برداری از قیصر بهروز وثوقی وسط حیاط مسجد نعره کشید
: نیکول جون .... کجایی که تامی تو کشتن......

به هر ترتیبی بود آرومش کردیم .
افسره گفت: نگران نباش خودم خانومت رو از چنگ این د..س ( با اشاره به من ) در آوردم . از چنگ عبدالحسین هم در میارم ، خیالت تخت، فقط شیتیل ما ....
گریشام با پز وکالتش تام رو مطمئن کرد که فردا اول وقت با حکم قضایی زنش رو از این محبس مقدس در میاره و منهم واسه این که به طور کامل خیال تام رو راحت کنم گفتم
: ببین عزیز ، زیاد ناراحت نباش این عبدالحسین از اون ملاها که وصفشون رو شنیدی نیست ، من از خانومش شنیدم شبها زود میخوابه ، و آرومتر گفتم:
همچین بفهمی نفهمی ، میگن مرد درست و حسابی هم نیست، نگران نباش ....
با این حرفها تام بیچاره قوت قلب گرفت و با گریشام به این شرط واسه رفتن و خوابوندن شر کنار اومد که فردا اول وقت بیان سراغ حاج عبدالحسین خر مرد رند کوفت خورده.
خلاصه کار گرفتن حکم احضار عبدالحسین از احضار روح کوروش کبیر و ناپلئون سختتر بود .
اول میدون ارگ بعد دادسرای قضات بعد دادسرای خانواده بعد تازه دادگاه روحانیت و دادگاه مطبوعات و هزار کوفت و زهر مار دیگه باعث شد اونروز نتونیم همه کارها رو انجام بدیم و یه قسمت از کارها موکول شد به فرداش تا عبدالحسین بی همه چیز یه شب دیگه رو خارج از قوه ادراک بشری سیر کنه.
روز دوم دمدمای ظهر بالاخره موفق به گرفتن حکم احضار و نه جلب اونهم فقط جهت پاره ای توضیحات که خودمون هم میدونستیم همون پاره اش هم واسه تامی غنیمته شدیم ،
خوشحال وخندان با یه مامور به سرعت خودمون رو به مسجد رسوندیم ،
تمام شور و شوق تام و من و بقیه واسه رهایی نیکل همون دم در مسجد با حرفهای فراش پیر و زهوار در رفته ی مسجد از بین رفت .
پیر مرد انگار که پسر خودش دوماد شده باشه با خوشحالی و خنده خبر از هجرت حاج آقا به همراه حاج خانوم ( همون نیکل کیدمن خودمون) به سمت اماکن متبرکه جهت زیارت و سیاحت و البته ماه شیر و عسل و زهر مار داد.
آقا افسره که حالا بیشتر از خود تام حرص زن اونو میخورد موفق شد رد عروس و دوماد رو تو جاده قم بگیره با هزار بدبختی با پلیس راه هماهنگ شد و بلاخره تونستیم عبدالحسین رو به همراه عیال به مشهد بر گردونیم.
فردا تو دادگاه خانواده به همراه تام و بقیه دو سه ساعتی معطل شدیم تا حاج آقا به همراه نیکل تشریف آوردن .
من رو که از اتاق بیرون فرستادن و فقط تام و گریشام که بهت زده از بی اعتنایی نیکل وا رفته بودن رو به داخل اتاق قاضی راهنمایی کردن .
حدود یکساعت گذشت تا دیدم تام با چهره بر افروخته و چشمهای از حدقه بیرون اومده از اتاق زد بیرون و در حالیکه مثل آدم آهنی راه میرفت اومد جلوی من و گفت
: وای بر من ، همسرم ، پاره ......
با وحشت پرسیدم : پاره ؟ ! ! ! چی میگی ؟
و اون با لکنت ادامه داد : پاره ی تنم ... وای .... به سمت گریشام رفتم ....
: جریان چیه؟ این چی میگه ؟ اصلا شما ها چرا من رو شاهد نخواستین ؟ قاضی چی گفت ؟
گریشام آهی کشید و گفت
: بدبختی ما گناه بیگانه نبود ...... نه تنها خانوم کیدمن از این حاج آقا خوشش اومده بلکه دوست عزیزمون جناب تام کروز بدون اینکه قبلا با من مشورتی کرده باشه سه بار به صورت مخفیانه با خانوم کیدمن متارکه کرده و این یعنی طبق قوانین اسلامی که خیلی هم بجا و درسته ، خانوم کیدمن باید به مدت نامعلومی به عقد یه مسلمون که قبول زحمت بکنه در بیاد تا با استفاده از پنالتی محلل که گویا به مذاق ایشون خیلی هم خوش اومده بتونن اگر خواستن در آینده رجوع بکنن .الان هم قاضی دادگاه داره از حاج عبدالحسین به خاطر این فداکاری تشکر میکنه . در ضمن حاج آقا اعلام کردن در این رابطه بنا به عطوفت و رافت اسلامی از گناه همه مقصرین این پرونده میگذرن و از قاضی هم خواهش کرده که از گناه تام که بعد از طلاق سوم عملا به خانوم کیدمن حروم بودن بگذره تا این مسئله مستمسکی برای بد جلوه دادن کشور شما در انظار عمومی جهان نباشه . من هم با تام همین امروز ایران رو با خاطرات خوبی ترک میکنیم ................

خلاصه که به همین راحتی و با استفاده از تبصره ی محلل حاج عبدالحسین و نیکل به عنوان زن و شوهر زندگی تازه ای رو شروع کردن.
بعد از این جریان من تا چند وقتی نیکل رو تو صف نونوایی بربری محل و یا سبزی فروشی میدیدم ، ولی هیچوقت به روش نیاوردم که منهم میتونستم براش فداکاریهایی به مراتب بهتر از عبدالحسین بکنم .
بعد از یه چند ماهی هم عبدالحسین به عنوان نماینده فرهنگی ایران در فرانسه به همراه عهد و عیال به اونجا رفت و زندگی تازه ای رو آغاز کرد .
البته من به بهونه پرسیدن احوال عبدالحسین هر چند وقت یه باری مزاحم دخترش که از همسر اولش بود میشدم تا تو همین مزاحمتها تونستم i.d اون و نیکول رو گیر بیارم و تو چت رومها گاه گداری سر به سرشون بذارم .
حتما مستحضر هستید که نیکل بعد از این جریان بود که طلاق رسمیش رو از تام اعلام کرد و بعد هم اون داستانهای تام و پنه لوپه کروز سر زبونها افتاد .
هر چند وقت یه باری هم تام و گریشام واسم نامه و میل میدن و هنوز با اونها هم ارتباط دارم . هر چند که گریشام گفت طرح این داستان تو وزارت ارشاد آمریکا هنوز موفق به دریافت پروانه ساخت نشده و بهش گفتن باید صحنه های زیادی رو از این فیلمنامه سانسور کنه تا تازه بتونه واسه گروه بالای 18 سال پروانه نمایش بگیره.
به هر حال درسته که سرتون رو درد آوردم و با گفتن این به قول حاج عبدالحسین خزعبلات حوصلتون رو سر بردم ولی خوب گفتم شاید بد نباشه شما هم از تجربه من استفاده کنین

حق یارتون
همه عشق تو دلاشون یخ بسته

اگردیدی گوشه ای ازقلبت سنگینه منوببخش گوشه نشین قلبتم


نمی بخشمت...بخاطر تمام خنده های که از صورتم گرفتی...بخاطر تمام

غمهایی که بر صورتم نشاندی...نمی بخشمت...بخاطر دلی که برایم شکستی...

بخاطراحساسی که برایم پرپر کردی...نمی بخشمت...به خاطر زخمی که بر

وجودم نشاندی...به خاطر نمکی که بر زخمم گذاردی...و می بخشمت بخاطر

عشقی که بر قلبم حک کردی

یک زبان و دو گوش


امروزه زندگی ماشینی کمتر مجالی را برای تعامل و ارتباطات انسانی باقی گذاشته، با یک نگاه به مسافران مترو یا هواپیما و حتی کارمندان یک اداره، در می یابید که بسیاری از افراد فقط در کنار یکدیگر، زندگی می کنند نه با هم. خانواده ؛ کوچکترین واحد جامعه هم ازاین مسئله مستثنی نیست. زندگی خانوادگی فقط به معنی بودن زیر یک سقف نیست. خانواده ای مطلوب است که خانه برای اهالی آن محلی آرام و فضایی امن باشد.
آرامش بخشی مهمترین کارکرد خانواده است. برای داشتن خانواده ای آرام باید درجستجوی عوامل ناآرامی و از بین بردن آنها بود. نا آرامیها دراثر نشناختن یکدیگر یا درک نشدن احساسات و عواطف و یا بد فهمی ها ایجاد می شود.
زن و مردی که با هم زندگی مشترکی را آغاز می کنند از دو خانواده با دو فرهنگ و تربیت مختلف آمده اند و افکار، عقاید، عادات و رفتارهایشان تحت تاثیر آموزشهای قبلی آنها قرار دارد و حالا در این ترکیب جدید می خواهند یکدیگر را بشناسند و برای شناخت چه بسا از شیوه آزمون و خطا استفاده می کنند که اکثرا نتیجه مطلوب ندارد بلکه تولید سوءظن نموده و روابط را سردترمی کند.
راه آسانتر و مطمئن تری که می تواند خانواده را از تنش ، التهاب ، دلخوری و سوء تفاهم دور کند، برقراری ارتباط صحیح است و کلید این ارتباط گفتن و شنیدن است.
با هم گفتگو کنید و هیچ گاه تصور نکنید تمام انتظارات و توقعات شما از چهره تان پیداست و نیازی به حرف زدن نیست.
به راحتی و دور از گلایه و الفاظ تلخ، با مهربانی و امید، احساسات خود را بگویید و احساسات دیگران را به نسبت یک زبان و دو گوشی که خدا به شما داده با آرامش و احترام بشنوید .
علاوه برگفتگوی جمعی خانوادگی که بسیار مهم و مفید است با تک تک اعضای خانواده تان نیز حرف بزنید. با همسرتان به تنهایی صحبت کنید. بگذارید از خودش بگوید.
مهم ترین مهارت یک مرد در ارتباط با همسرش خوب شنیدن احساسات و عواطف همسر است و پایان دادن به نگرانی ها و دلهره های زنانه ی او. به سادگی بگویید او را دوست دارید.
با هریک از فرزندانتان نیز بیرون بروید و درشرایطی دوستانه و بدون مزاحم و شریک (موبایل خاموش) درباره آینده ، اهداف و امیدهای او گفتگو کنید و او را هدایت و تقویت کنید. (یک زبان ودو گوش)
به این ترتیب علاوه بر اینکه از اسارت ذهنیت ها خارج می شویم محبتمان نسبت به اعضای خانواده روز به روز بیشتر می شود .
اگر خوب گوش بدهیم بهتر به مسائل احاطه پیدا نموده و درست تفسیر و تصمیم گیری می کنیم و آنگاه موثرتر و زیباتر پاسخ می دهیم .
هم بگویید و هم بشنوید.

شهر سوخته

«منصور سجادی»، باستانشناس و سرپرست هیات کاوش در شهر سوخته

محوطه 150 هکتاری شهر سوخته یکی از منحصر به فردترین محوطه های باستانی کشور و جهان است که در استان سیستان و بلوچستان و در شهرستان زابل جای گرفته است. در این محوطه باستانی تاکنون آثار بسیار مهمی از یک شهر پیشرفته در هزاره های پیش از میلاد که شامل بخش های مسکونی، صنعتی، یادمانی و گورستانی است، کشف شده است.


چشم مصنوعى ۴۸۰۰ ساله در شهر سوخته کشف شد

گردآوری و تنظیم: فرهنگ و هنر
براى نخستین بار در شهر سوخته یک چشم مصنوعى متعلق به چهار هزار و ۸۰۰ سال پیش کشف شد. سرپرست گروه باستان شناسى شهر سوخته با بیان این مطلب افزود: این چشم متعلق به زنى تنومند ۲۵ تا۳۰ ساله است که در قبر شماره شش هزار و ۷۰۵ منطقه گورستان مدفون بوده است. «سید منصور سیدسجادى»، با اشاره به مطالعات اولیه که بیانگر وجود آثار آبسه در زیر طاق ابرو است، افزود: به علت این که زمان زیادى بخش زیرین چشم مصنوعى با پلک در تماس بوده آثار ارگانیکى پلک چشم در روى آن قابل رؤیت است.

این چشم مصنوعی با قیر و بخشی از مواد حیوانی درست شده است که بسیار نرم بوده و تمامی مویرگ ها روی چشم دیده می شود. این کشف جدید ، شهر سوخته را بیش از پیش برای کشفیات باستان شناسی مهم نشان داد . چرا که تاکنون شهر سوخته نخستین شهر باستانی است که 4 کشف مهم در آن صورت گرفته است. اشیایى چون قدیمى ترین تخته نرد و قدیمى ترین زیره دنیا نیز در این شهر کشف شده است:
نخستین خط کش جهان - نخستین بازی فکری جهان- نخستین انیمیشن جهان – و نخستین چشم مصنوعی جهان...


شهر سوخته کجاست؟

این شهر در ۳۲۰۰ سال قبل از میلاد پایه گذاری شده و مردم این شهر در چهار دوره بین سال‌های ۳۲۰۰ تا ۱۸۰۰ قبل از میلاد در آن سکونت داشته اند.
محوطه باستانی شهر سوخته در هزاره دوم و سوم قبل از میلاد، توسط مهاجرانی که از چهار گوشه به ‌آن مهاجرت کرده‌اند، بنا شده است. این شهر اعجاب‌انگیز، یکی از شهرهای بسیار متمدن و پیشرفته در چند هزار سال پیش بوده است که توجه بسیاری از باستان‌شناسان جهان را به خود جلب کرده است. شهر سوخته در ۵۶ کیلومتری زابل سیستان و بلوچستان امروزی قرار دارد و تاکنون 8 فصل کاوش و حفاری مداوم در آن انجام شده است.

کلنل بیت، یکی از ماموران نظامی بریتانیا از نخستین کسانی است که در دوره قاجار و پس از بازدید از سیستان به این محوطه اشاره کرده و نخستین کسی است که در خاطراتش این محوطه را شهر سوخته نامیده و آثار باقیمانده از آتش سوزی را دیده است. پس از او سر اورل اشتین با بازدید از این محوطه در اوایل سده حاضر، اطلاعات مفیدی در خصوص این محوطه بیان کرده است. بعد از او شهر سوخته توسط باستان شناسان ایتالیایی به سرپرستی مارتیسو توزی از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۷ مورد بررسی و کاوش قرار گرفت.

محوطه 150 هکتاری شهر سوخته مربوط به عصر مفرغ و برنز یکی از منحصر به فردترین محوطه های باستانی کشور و جهان است که در استان سیستان و بلوچستان و در شهرستان زابل جای گرفته است. در این محوطه باستانی تاکنون آثار بسیار مهمی از یک شهر پیشرفته در هزاره های پیش از میلاد که شامل بخش های مسکونی، صنعتی، یادمانی و گورستانی است، کشف شده است.
بر مبنای یافته‌های باستان شناسان شهر سوخته ۱۵۱ هکتار وسعت دارد و بقایای آن نشان می‌‌دهد که این شهر دارای پنج بخش مسکونی واقع در شمال شرقی شهر سوخته، بخش‌های مرکزی، منطقه صنعتی، بناهای یادمانی و گورستان است که به صورت تپه‌های متوالی و چسبیده به هم واقع شده اند. هشتاد هکتار شهر سوخته بخش مسکونی بوده است.

تحقیقات نشان داده است این محوطه بر خلاف اکنون که محیط زیست کاملاً بیابانی دارد و فقط درختان گز در آنجا دیده می‌‌شود، در پنج هزار سال قبل از میلاد منطقه‌ای سبز و خرم با پوشش گیاهی متنوع و بسیار مطلوب بوده و درختان بید مجنون، افرا و سپیدار در آنجا فراوان وجود داشته است. در آن دوران نیز این منطقه بسیار گرم بوده، اما آب رودخانه هیرمند و شعباتش به خوبی زمین‌های کشاورزی شهر سوخته را سیراب می‌‌کرده است.

دریاچه هامون در ۳۲۰۰ قبل از میلاد دریاچه‌ای بزرگ و پرآب بوده و رودها و شاخه‌های قوی از آن منشعب می‌‌شده و در اطراف آن نیزارهای وسیعی وجود داشته است. در بررسی‌های منطقه‌ای در اطراف شهر سوخته بستر رودخانه‌های مختلف و آبراه‌هایی پیدا شده که به مزارع کشاورزی شهر سوخته آب می‌‌رسانده اند. در اولین فصل کاوش در شهر سوخته کوچه‌ها و خانه‌های منظم، لوله کشی آب و فاضلاب با لوله‌های سفالی پیدا شد که نشان دهنده وجود برنامه ریزی شهری در این شهر است.

وسعت «شهر سوخته» و یافته‌های کاوشگران این محوطه باستانی را از صورت یک محوطه عادی دوران مفرغ خارج کرده و به این نتیجه رسانده که زندگی در«شهر سوخته» با دوران آغاز شهرنشینی در فلات مرکزی ایران و بین النهرین هم‌زمان است. سند یا کتیبه‌ای که نام واقعی و قدیمی این شهر را مشخص کند هنوز به دست نیامده و به دلیل آتش سوزی در دو دوره زمانی بین سال‌های ۳۲۰۰ تا ۲۷۵۰ قبل از میلاد «شهر سوخته» نامیده می‌‌شود.




اولین انیمشیشن جهان

پنج هزار سال پیش در «شهر سوخته»، هنرمند نقاش، روی یک جام سفالین طرحی از یک «بز» را ترسیم کرد. او در نظر داشت که نقش بز را در اطراف دهانه جام تکرار کند، اما وقتی شروع به کار کرد، توانست در 5 حرکت، بزی را طراحی کند که به سمت درختی حرکت کرده و از برگ آن تغذیه می‌کند. این اولین باری بود که در جهان باستان، «تصویر متحرک» پا به عرصه حیات گذاشت.

سفال‌ها در جهان باستان، نقش «بوم» را برای نقاشان و هنرمندان زمان خود ایفا می‌کردند. آنها با نقاشی روی سفال‌های مختلف از اعتقادات و محیط اطراف خود به ویژه طبیعت پیرامون‌شان به عنوان یک سمبل و نماد استفاده می‌کردند.
در سفال‌های «شهر سوخته»، که از متمدن‌ترین و پیشرفته‌ترین تمدن‌های باستانی در پنج هزار سال پیش است، نقش بز و ماهی بیش از هر نقش دیگری دیده می‌شود. بز و ماهی، دو حیوانی هستند که در این منطقه بیش از هر حیوان دیگری از آنان استفاده می‌شد و ساکنان شهر سوخته را به ادامه حیات اجتماعی خود امیدوار می‌کرد.

کشف این سفال با نقاشی متحرک ثبت شده روی آن، در میان سفال‌های این منطقه نیز بی‌مانند بوده است. این نقاشی، حرکت تصاویر را در کوتاه‌ترین زمان ممکن روی جامی که دهانه آن 8 سانتی متر قطر دارد، نشان می‌دهد. در دیگر سفال‌های یافته شده در شهر سوخته نقوش متفاوتی دیده می‌شود که برخی اوقات تکرار شده‌اند، اما حرکتی در آنها دیده نمی‌شود. از نگاه باستان‌شناسان این کشف نشان دهنده آن است که مردمان شهر سوخته بسیار باهوش، هنرمند و در زمان خود پیشرو بوده‌اند.
«منصور سجادی»، باستان‌شناس و سرپرست هیات کاوش در شهر سوخته در این باره می گوید: «در کاوش‌های خود روی محوطه باستانی شهر سوخته به نکته بسیار جالبی برخورد کردیم. در جریان کاوش گوری که ظرف سفالین با نقاشی متحرک از آن به دست آمده بود، به اسکلتی برخورد کردیم که به احتمال فراوان تصویرگر همین جام بوده است. روی این جام سفالین نخودی رنگ، تصویر یک بز و یک درخت دیده می‌شود. نقاشی این جام بسیار هنرمندانه دور تا دور آن انجام شده است. تصویرگر این جام، بز را به حرکت وا داشته و آن را با یک حرکت جهشی به درخت نزدیک کرده است. حرکت در این تصاویر به خوبی مشاهده می‌شود.»

باستان‌شناسان با نزدیک کردن این تصاویر به یکدیگر موفق شدند نمونه‌ای از یک تصویر متحرک را در قالب یک فیلم 20 ثانیه‌ای به دست آورند.
سرپرست تیم کاوش در شهر سوخته گفت: «حرکت بز به سوی درخت و تغذیه او از برگ درختان در 5 حرکت مصور شده است. در این تصاویر نه تنها بز به سمت درخت حرکت می‌کند، بلکه جهش وی و پریدن بز روی برگ درختان کاملا دیده می‌شود.»

به گفته این باستان‌شناس، بز از جمله حیواناتی است که در رسیدن به ارتفاعات تبحر داشته و می‌تواند با یک حرکت جهشی به سمت بالا حرکت کند. هنرمند نقاش شهر سوخته‌ای، با دقت و زبردستی موفق به تصویر کردن جهش این بز شده است.از این جام برای نوشیدن استفاده می‌شده است. ارتفاع این جام 10 سانتی‌متر است و روی یک پایه استوار شده است.
این جام یک جام منحصربفرد می باشد که تاکنون در دوره‌های پیش از تاریخی چنین تصاویری دیده نشده است. در بسیاری از ظروف، اشکالی را می‌بینیم که تنها تکرار شده‌اند، اما حرکتی در آنها دیده نمی‌شود. تحقیقات ما نشان داده است که این نقش، قدیمی‌ترین ایده مردمان باستان برای ارایه «تصویر متحرک» و به تعبیر امروزی «انیمیشن» است.»




انسان های 5000 ساله

کاوش های تخصصی در گورستان شهر سوخته و جمع آوری بیش از 500 نمونه اسکلت انسان پیش از تاریخ، باعث شده این پایگاه به بزرگترین و کاملترین کارگاه انسان شناسی خاور میانه تبدیل شود.
« این کارگاه با داشتن بیش از 500 نمونه اسکلت انسان پیش از تاریخ، بزرگترین و کاملترین کارگاه انسان شناسی خاورمیانه است. اسکلت های جمع آوری شده در این کارگاه حاصل 9 فصل کاوش مداوم باستان شناسی بوده که برخی از آنها جزو منحصر به فرد ترین نمونه های انسانی کشف شده در ایران محسوب می شود.»
همه اسکلت های جمع آوری شده در این کارگاه متعلق به هزاره سوم پیش از میلاد هستند و هم اکنون در بسته بندی های محکمی در این کارگاه برای مطالعات انسان شناسی پیش از تاریخی نگهداری می شوند.

این شهر ۱۵۰هکتارى اعجاب انگیز که در جاده زاهدان به زابل قرار دارد، یکى از سرمایه هاى ملى سیستان و بلوچستان به حساب مى آید. شهر سوخته پنج هزار سال پیش کلان شهرى در اوج تمدن و پیشرفت در هنر و صنعت بوده، اما هنوز هیچ کس نام اصلى و دلیل از میان رفتن آن شهر را نمى داند. باستان شناسان حدس مى زنند وقوع یک آتش سوزى مهیب یا تغییر مسیر رودخانه هیرمند سبب متروک شدن این شهر شده است.



زنان شهر سوخته

کاوش در گورستان شهر سوخته و کشف مهرهای گلی در قبر خانم ها اثبات می کند که 5 هزار سال پیش کنترل اقتصادی خانواده های شهر سوخته با خانم ها بوده و آن ها نقش به سزایی در جامعه آن دوران ایفا می کردند.
دکتر «منصور سجادی»، سرپرست هیات کاوش باستان شناسی شهر سوخته در این باره می گوید: «طی 8 فصل گذشته کاوش در محوطه باستانی شهر سوخته مهر های گلی بی شماری بدست آمد که مربوط به خانواده ها می شده و حکم امضاء را برای هر خانواده داشته است. این مهرها همواره در قبر خانم ها پیدا می شده و نهمین فصل کاوش نیز از این قاعده مستثنا نبوده است.»
این موضوع اثبات می کند که خانم ها کنترل کننده اقتصاد در هر خانواده ای بوده اند و نقش موثری در جامعه آن دوران داشتند.»

مهرهای گلی به دو صورت استامپی و استوانه ای یافت می شوند. در شهر سوخته بیشتر مهرهای بدست آمده مربوط به مهرهای استامپی تخت می شده که حکم امضاء هر خانواده را داشته است. این مهرها صرفا مصرف خانگی داشته اند و با مهرهای حکومتی فرق می کنند.
اما چون مهرهای گلی در قبر خانم ها یافت می شود نمی توان ادعا کرد که جامعه آن دوران زن سالارانه بوده است. زیرا این مهرها کنترل کیفی اقتصاد جامعه آن دوران را به عهده نداشتند و کمتر دیده شده است که اثر مهر شخصی و خانوادگی در کنار انبارها یافت شود. اما می توان این گونه نتیجه گرفت که کنترل اقتصاد خانواده های آن دوران در اختیار خانم ها بوده است.



زنان شهر سوخته پنج هزار سال پیش طبق مد روز لباس می پوشیدند

تحقیقات باستان‌شناسان درون قبور گورستان محوطه باستانی شهر سوخته نشان داد که زنان شهر سوخته مطابق مد روز پنج هزار سال پیش لباس می‌پوشیدند و به استفاده از زیورآلات و آرایش خود اهمیت می‌‌دادند.
این بررسی‌ها روی قبور و به خصوص مطالعه روی اسکلت زنان در کاوش‌های فصل پیش انجام شده و باستان‌شناسان، نحوه آرایش و نوع پوشش زنان شهر سوخته را به دقت مورد مطالعه قرار داده‌اند. اشیای داخل قبوری که با مردگان درون قبرهای پنج هزار سال پیش به درون خاک می‌رفتند، باستان‌شناسان و محققان را به این اطلاعات رهنمون کرده است.
در تمام قبور متعلق به زنان شهر سوخته، سرمه‌دان، سرمه و شانه دیده می شود. زنان این منطقه به زیورآلات خود توجه می کردند و بیشترین اشیای به دست آمده از شهر سوخته را زیورآلات قیمتی تشکیل می دهند که با هنرمندی و ظرافت بسیار ساخته شده‌اند.
زنان شهر سوخته در استفاده از سنگ‌های گرانقیمت بسیار تبحر داشتند و گردن‌بندها و دستبندهای به دست آمده از این منطقه، یکی از شاهکارهای هنری پنج هزار سال پیش محسوب می شود. در قبری متعلق به یک زن 18 ساله بسیار ثروتمند، سرمه‌دان، سرمه، شانه، جعبه آیینه فلزی، میله سرمه‌کشی مرمری، هاون سرمه‌کوبی و سایر وسایل تزیینی به دست آمده است. جنس و نوع اشیا نشان می‌دهد که این زن بسیار ثروتمند بوده، اما در قبور دیگر زنان نیز همین اشیا با جنس‌های معمولی و ارزان‌تر دیده می‌شود.
از روی بقایای پارچه‌های به دست آمده از شهر سوخته و همچنین پیکره‌های یافت شده در این منطقه، مشخص گریده است که زنان شهر سوخته لباسی همانند لباس «ساری» که در هندوستان و پاکستان استفاده می‌شود، می‌پوشیده‌اند. مردمان شهر سوخته از صنعت پارچه‌بافی بسیار بی‌نظیری برخوردار بوده‌اند و همین امر موجب شده که آنان در انتخاب رنگ و نقش لباس خود، تنوع زیادی داشته باشند. در یکی از پیکره‌های یافت شده، زن شهر سوخته لباسی مانند «ساری» پوشیده و لباس او از روی سینه به پایین با پولک و سنگ‌های قیمتی، تزیین شده است. تحقیقات روی زنان شهر سوخته در مجموع نشان می‌دهد که زنان پنج هزار سال پیش در این منطقه مطابق مد روز لباس می‌پوشیدند و ثروتمندی آنان موجب شده بود که آنان بسیار خوش‌لباس بوده و به آرایش خود بسیار اهمیت بدهند.


دستور پخت ۵ نوع غذای ۵ هزار ساله ساکنان شهر سوخته


ماهی و دانه های گشنیز را با هم خوب ترکیب کنید و در داخل برگ مو جای دهید. این ترکیب؛ دستور پخت یک نوع دلمه است که ساکنان محوطه باستانی شهر سوخته؛ پنج هزار سال پیش مصرف می کرده اند.

باستان شناسان ایرانی و ایتالیایی طی چند سال گذشته با بررسی یافته های باستان شناسی و گیاه باستان شناسی در محوطه باستانی شهر سوخته توانسته اند مواد غذایی و خوراکی، دستور پخت و ترکیب چند نوع غذا و نوشیدنی ساکنان این محوطه باستانی را در پنج هزار سال پیش شناسایی کنند.

ترکیب پخت سه غذای پنج هزار ساله:

1 _ عدس، گوشت گوسفند یا ماهی، کشک و کشمش
2 _ تخم اردک یا غاز که در داخل خاکستر گرم پخته می شود. این غذا بهتر است به همراه یک نان که از آرد کنجد پخته می شود میل شود.
3 _ گوشت گوسفند یا بز که در داخل شیر آماده می شود.
4 _ ترکیب یک نوع سوپ پنج هزار ساله
جو، گوشت گوسفند، کشک، کشمش که همراه با نان پخته شده از آرد کنجد میل می شود.

«منصور سجادی»، سرپرست هیات کاوش های باستان شناسی در شهر سوخته در مورد بررسی،‌ شناسایی مواد غذایی، ترکیبات و دستور پخت غذاهای ساکنان شهر سوخته می گوید: «طی چندین سال کاوش مختلف و با همکاری آزمایشگاه گیاه شناسی موزه ملی شرق شناسی ایتالیا با انجام بررسی های بسیار دقیقی روی باقی مانده مواد غذایی در ظروف باستانی، تجزیه و تحلیل سطح داخلی ظروف و سرند کردن خاک سطح محوطه ها توانسته ایم بیش از 25 نوع دانه خوراکی و گیاهی مصرفی، چند نوع نوشیدنی، انواع میوه ها و سبزیجات و روش آماده سازی چند نوع غذای ساکنان این محوطه باستانی را شناسایی کنیم.»
سجادی در مورد انواع میوه ها، لبنیات، مواد غذایی، دسرها و نوشیدنی های پنج هزار ساله، می گوید: «بررسی های ما نشان می دهد که مردم شهر سوخته از خیار، انگور، خربزه، هندوانه، پسته وحشی، زیره، گشنیز و سیر فراوان به عنوان میوه و سبزیجات، ماست و شیر به عنوان لبنیات، تخم اردک، گوشت اردک، ماهی، گوسفند، بز و گاو به عنوان پروتئین های خوراکی و از ماءالشعیر (آب جو تخمیر نشده) و آب انگور به عنوان نوشیدنی در پنج هزار سال پیش استفاده می کرده اند. همچنین کارشناسان و باستان شناسان؛ به بررسی فواید تغذیه مواد غذایی مصرفی ساکنان شهر سوخته نیز پرداخته اند.»
بررسی ها روی مواد مصرفی و ترکیبات غذایی ساکنان شهر سوخته نشان می دهد که آنها از تغذیه سالم برخوردار بوده اند و تمام پروتئین ها، ویتامین ها و ترکیبات مورد نیاز زندگی را در جیره غذایی خود مصرف می کرده اند.
این غذاهای پنج هزار ساله شهر سوخته توسط باستان شناسان حاضر در گروه کاوش های باستان شناسی مورد امتحان قرار گرفته است.


تازه ترین گزارش از اسرار شهر سوخته

images/20061018/city.jpg

اسرار شهر سوخته زابل که بهشت باستان شناسان دنیا نام گرفته همچنان برای بشر پنهان مانده است.
شهری که روزگاری مرکز تجاری، صنعتی مردم در پنج هزار سال قبل بود امروز به عنوان محوطه سوخته نام برده شده و هر سال بخشی از اسرارش برای همگان آشکارمی‌شود.
شهرسوخته زابل شهری پنج هزارساله در دل کویراست که با آشکار شدن اسرار نهفته‌اش در هر فصل کاوش توسط باستان شناسان ، مردم دنیا و به خصوص محققان را حیرت زده می‌کند.
با گذر در محور زابل به زاهدان در ‪ ۵۵‬کیلومتری زابل و در حاشیه جاده ، تپه‌هایی مرتفع مشاهده می‌شود که در کویر خشک و سوزان سیستان خودنمایی می کند.

کاخ شهر سوخته نخستین بخش از تمدن کهن این محوطه منحصر به فرد است که در زوایای مختلف هر رهگذری را بی‌گمان به سوی خود می‌کشاند.
باستان شناسان و محققان داخلی و خارجی با دستان پرتوان و اندیشه خود تاکنون توانسته‌اند اسرار و رازهای نهفته‌ای را از نحوه سکونت مردمان پنج هزار سال قبل در محوطه‌ای که معلوم نیست آن زمان چه نام داشت کشف کنند.
شهرباستانی سوخته متعلق به ‪ ۳۲۰۰‬قبل ازمیلاد ابتدا توسط باستان شناسان و محققانی ازایران و ایتالیا در سال ‪ ۱۳۴۶‬شمسی به سرپرستی "موریسیو توزی" مورد کاوش و تحقیق قرار گرفته است.
شهرسوخته در همجواری یکی از دلتاهای رود هیرمند قرار دارد و از مهمترین مراکز دوران مفرغ در شرق ایران بشمار می‌رفت.
این شهر با ‪ ۱۵۰‬هکتار وسعت پس از ‪ ۹۰۰‬سال رونق و شور و نشاط به یک‌باره و به صورت ناگهانی از بین رفته است.
براساس آثار موجود و مکشوفه باستانی، سرزمین سیستان و بخصوص شهر سوخته از گذشته‌های دور دارای تمدن و فرهنگ بسیار شکوفا بوده‌است.
این منطقه به لحاظ موقعیت خاص اقلیمی، سیاسی و فرهنگی مرکز ارتباطات تمدن‌های بزرگ ماوراالنهرین، بین النهرین و هند و چین به شمار می‌رفته است.

اندک شهرهای باستانی شامل شوش ، تپه ملیان در ایران و موهنجارو در پاکستان تنها از لحاظ قدمت با شهر شهرسوخته زابل برابری دارند.
بر اساس کاوش‌های انجام شده تاکنون شهرسوخته زابل از پنج بخش شامل گورستان، منطقه مسکونی، بناهای یادمانی ، صنعتی و بخش مرکزی تشکیل شده است.
شهرسوخته و تمدن هوشمند و خلاق آن به عنوان بزرگترین استقرار شهرنشینی درنیمه شرقی فلات ایران نمونه‌ای منحصر به فرد و حکایت گر واقعی علم، صنعت و فرهنگ گذشته‌های دور سیستان است.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب، کاوش‌های جدی این محوطه بی‌نظیر توسط هیات ایرانی به سرپرستی دکتر "سیدمنصور سید سجادی " آغاز شد تا اسرار پنهان شده در کویر سیستان به جهانیان معرفی شود.
شهرسوخته تاکنون با فعالیت باستان شناسان و محققان با انجام ‪ ۹‬فصل کاوش به جهانیان معرفی شده است.
البته کارشناسان معتقدند که تاکنون با انجام این ‪ ۹‬فصل تنها چهار درصد از شهر سوخته مورد حفاری و تحقیق قرار گرفته است.
آثار بدست آمده از فصول مختلف کاوش در شهر سوخته وجود علوم و صنایع مختلف را در این مکان برای مردم دنیا به اثبات رسانده است.
علم ریاضیات با کشف خط کشی از چوب آبنوس با دقت نیم میلیمتر، صنعت جواهرسازی، هوش بالا با کشف انواع بازی‌های فکری، پزشکی با انجام نخستین عمل جراحی مغز و سزارین و دامداری نمونه‌ای از افتخارات ساکنان سرزمین سیستان و به ویژه شهر سوخته در پنج هزار سال قبل است.
مهمتر از همه کشف جامی که بر روی آن نخستین انیمیشن دنیا حکاکی شده اهمیت شهر سوخته زابل را چنان زیاد کرده که روز به روز بر تعداد علاقه مندان به تاریخ و تمدن سیستان افزوده است.
این جام نقش بزی را نشان می‌دهد که با پنج حرکت برای خوردن برگ به بالای درخت می‌پرد.
خودکفا بودن اقتصاد در شهر سوخته یکی از نکته‌های مهم است که کمتر می توان در محوطه‌هایی با قدمت مشابه جست و جو کرد.
شواهد مکتوب نشان می‌دهد که پیش از آغاز کاوش‌های شهر سوخته بسیاری از باستان شناسان بر این باور بودند که مراکز فرهنگی وتمدنی در میان رودان و جنوب غربی ایران واقع شده است.
در واقع دوره‌های دوم و سوم که مربوط به اواسط دوران مفرغ است دوره‌های شکوفایی شهر سوخته بشمار می‌روند.
وجود اشیا و سنگ‌هایی که مواد اولیه آن متعلق به منطقه شهر سوخته نیست نشان می‌دهد که شهر سوخته در دوره زندگی فعال خود با تعدادی از شهرها و مراکز باستانی همزمان روابط اقتصادی محکمی داشته است.
سرپرست تیم باستان شناسی بین‌المللی شهرسوخته زابل در آخرین فصل کاوش در مورد آخرین یافته‌های کاوش دراین شهرباستانی به خبرنگارایرنا گفت : تحقیقات بر روی آثار مکشوفه از مناطق مسکونی و گورستان شهر سوخته نشان می دهد مردم این شهر در چهار دوره استقراری بین سال‌های ‪ ۱۸۰۰‬تا ‪ ۳۲۰۰‬قبل از میلاد سکونت داشته اند.
دکتر سیدمنصورسید سجادی یکی از دلایل نامگذاری شهرسوخته به این نام را سوختن شهر طی دو مرحله در ‪ ۲۷۰۰‬و ‪ ۲۴۰۰‬قبل از میلاد ذکر کرد.
وی ادامه داد: تا پیش از آغاز کاوش در شهرسوخته، بسیاری از باستان شناسان و محققان بر این باور بودند که مراکز فرهنگی و تمدنی تنها در میان رودان، بین النهرین و جنوب غربی ایران قرار دارد.
سرپرست تیم باستان شناسی بین‌المللی شهرسوخته زابل افزود : عمده فعالیت باستان شناسان و محققان در فصل نهم، کاوش در گورستان، بناهای یادمانی و منطقه مسکونی متمرکز بوده است.
سجادی بابیان اینکه کاوش کامل در شهر سوخته چهار نسل به طول می‌انجامد، گفت: باستان شناسان در طول فصول کاوش تاکنون تنها توانسته‌اند درصد کمی از این شهر باستانی را مورد کاوش و تحقیق قرار دهند.
وی افزود: برای انجام هر فصل کاوش در شهر سوخته حداقل دو سال مطالعه نیاز است.
وی حضور ‪ ۱۶‬نفر فارغ التحصیل بومی دانشگاه زابل و زاهدان همراه باستان شناسان برای انجام کاوش را یکی از موارد مهم در فصل نهم کاوش ذکر کرد و گفت : نیروهای بومی این استان از استعداد خوبی برخوردار هستند.
سرپرست تیم باستان شناسی بین‌المللی شهر سوخته زابل همچنین حضور متخصصانی از کشورهای خارجی برای انجام کاوش و تحقیق بر آثار کشف شده را بسیار مهم دانست و افزود: هیچ زمان یک تیم به تنهایی نمی‌تواند به نتایج درست و اهداف کلی برسد.
سجادی ادامه داد: هر ساله در فصول کاوش در شهر سوخته از محققانی در رشته های گیاه باستان شناسی، زمین شناسی، انسان شناسی، جغرافیای طبیعی و پزشکی کمک گرفته می‌شود. سرپرست تیم باستان شناسی بین‌المللی شهر سوخته در عین حال این محوطه و به ویژه گورستان آن را به دلیل وجود اشیا و ابزار مختلف بسیار غنی تر از دیگر محوطه‌های باستانی توصیف کرد.
سجادی اظهارداشت: درگورستان شهرسوخته انواع مختلف گیاهان، مواد غذایی سفال ، ابزار بازی ،انواع پارچه رنگی و وسایل آرایشی کشف شده که این خصوصیات شهرسوخته را نسبت به دیگر محوطه‌های باستانی متمایز می‌کند.
وی بیان کرد: با تحقیقات بر روی پارچه‌های رنگی کشف شده در شهرسوخته به این نتیجه رسیدیم که بزرگترین مجموعه پارچه و مواد اورگانیکی دنیا در این شهر وجود دارد.
او پارچه‌های کشف شده درشهرسوخته زابل را بیش از ‪ ۱۲‬نوع عنوان کرد و گفت: تحقیقات بیشتر برروی این پارچه‌ها همچنان ادامه خواهد داشت.
وی شهر سوخته را از لحاظ تقسیم بندی در بین دیگر محوطه‌های باستانی دنیا بی نظیر دانست و افزود : تقسیم بندی محله‌های مختلف شامل منطقه سکونت ، بناهای یادمانی و محل کارگاهای صنعتی مساله‌ای است که درهیچ شهر باستانی وجود ندارد.
وی ادامه داد: تحقیقها نشان می‌دهد که نزدیک به ‪ ۴۰‬هزار قبر با بیش از چهارمیلیارد ماده فرهنگی در گورستان ‪ ۲۵‬هکتاری این شهر وجود دارد.
او گفت: دو نمونه ازگورهای کشف شده درگورستان شهرسوخته سردابه‌ای و بقیه ساده بوده است.
وی اضافه کرد: تاکنون ‪ ۹‬نمونه گور و نحوه تدفین مردگان در شهرسوخته زابل کشف شده‌است.
پایگاه بین‌المللی شهر سوخته زابل از سال گذشته فعالیت حرفه‌ای خود را به نحو چشمگیری در منطقه سیستان در ‪ ۵۶‬کیلومتری زابل آغاز کرده است.
این پایگاه با بهره‌گیری از کارشناسان مجرب در بخشهایی از جمله باستان شناسی، رایانه، انسان شناسی و ثبت توانسته نقش بسزایی در معرفی و شناخت هر چه بهتر شهر سوخته به دنیا ایفا کند.
مدیر پایگاه بین‌المللی شهر سوخته زابل در گفت و گو با ایرنا گفت: طرح جامع شهر سوخته در حال اجراست.
علیرضا خسروی افزود: در اجرای این طرح برنامه‌ها و اقدامهای مختلفی از جمله طبقه بندی سفال ، تهیه بانک اسناد و مدارک و شناسایی تپه‌های اقماری اجرا می‌شود.

وی ادامه داد: برای نخستین بار با مشخص شدن جایگاه اعتباری ویژه برای پایگاه بین‌المللی شهر سوخته این پایگاه و محوطه آن توسعه می‌یابد.
او اظهارداشت: با پیگیری مدیر کل میراث فرهنگی و گردشگری سیستان و بلوچستان و به خصوص حمایت استاندار اعتبار ویژه‌ای به پایگاه شهرسوخته اختصاص یافته است.
مدیر پایگاه بین‌المللی شهرسوخته گفت: بخشی از اعتبار برای ساماندهی محوطه و اجرای طرح جامع مطالعاتی این شهر تخصیص یافته است.
خسروی افزود: پایگاه بین‌المللی شهرسوخته بزودی به یک مرکز بزرگ پژوهشی تبدیل خواهد شد.
وی همچنین از تهیه نقشه دیجیتالی شهر سوخته خبر داد و اظهارداشت: پس از شناسایی تپه‌های اقماری شهر سوخته نسبت به تهیه این نقشه اقدام می‌شود.
مدیر پایگاه بین‌المللی شهر سوخته زابل گفت: تاکنون ‪ ۲۰۵‬تپه اقماری در این محوطه کشف شده است.
خسروی با بیان اینکه ‪ ۱۰۳‬تپه از مجموع تپه‌های کشف شده مربوط به امسال است، اظهارداشت: شهرسوخته زابل از حیث کشف تپه‌های اقماری در بین شهرهای باستانی کشور رکورد دار است.
خسروی ابراز امیدواری کرد که در مجموع بیش از یک هزار تپه اقماری در این شهر باستانی شناسایی شود.
وی بیان کرد: تلاش می‌شود تا پایان امسال ‪ ۴۰۰‬تپه اقماری در این منطقه تاریخی مورد شناسایی قرار گیرد.
کارشناسان معتقدند که ساکنان شهر سوخته به علت همراه گذاشتن اشیا، ابزار کار، موادغذایی و آرایشی در گور مردگانشان به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشته اند.
سرپرست تیم باستان شناسی بین‌المللی شهر سوخته گفت: کشف مهرهای استوانه‌ای و مسطح نشان از بالابودن اقتصاد ساکنان شهر سوخته دارد.
سجادی افزود: البته بیشتر مهرها در گورهای زنان شهرسوخته یافت شده که نشان می‌دهد اقتصاد این شهر در آن زمان در اختیار این قشر بوده است.
سجادی ادامه داد: در دنیای باستان از مهرها به عنوان ابزار کنترل اقتصاد جوامع یاد می‌شود.
او گفت: دربرخی موارد، مهرهای شاخصی کشف شده که سوراخی به اندازه رد شدن یک تارموی انسان از آن وجود دارد.
وی بابیان اینکه تاکنون طی ‪ ۹‬فصل کاوش کتیبه و یاآرشیو این شهرکشف نشده است، افزود: درصورت پیدا شدن این کتیبه می‌توان اطلاعات دقیقی از این محوطه منحصر به فرد بدست آورد.
سرپرست تیم باستان شناسی شهر سوخته اضافه کرد: تحقیقات نشان می‌دهد که ساکنان شهرسوخته به دیگر نقاط پیام ارسال می‌کردند.
وی جمعیت شهر سوخته در پنج هزار سال قبل را بر اساس تحقیقهای صورت گرفته بیش از ‪ ۱۲‬تا ‪ ۱۵‬هزار نفر ذکر کرد. او ادامه داد: در فصل نهم کاوش ، غیر از حفاری‌های مرکزی گورستان تعداد شش گمانه ‪ ۱۰۰‬متری در شهر سوخته حفر و مورد کاوش قرار گرفته است.
وی گفت: پارسال دربخش مرکزی گورستان ‪ ۱۰۹‬قبر مورد حفاری قرار گرفت که در نهایت ‪ ۱۴۲‬اسکلت پیدا شده است.
سرپرست تیم باستان شناسی بین‌المللی شهر سوخته اعلام کرد: سال گذشته در فصل نهم کاوش تعداد قبور حفاری شده نسبت به دیگر فصل‌ها بیشتر بود.
سجادی ادامه داد: البته اسکلت‌های پیدا شده داخل قبور در فصل نهم شکسته و پوسیده بود.
وی افزود: برای باستان شناسان پوسیدگی و شکسته بودن اسکلت‌ها و اشیا نمی تواند از لحاظ علمی و فنی مانعی در تحقیق باشد.
وی بااشاره به کشف دو سبد حصیری در گورستان شهر سوخته زابل اظهارداشت : این دوسبد نیز در گورستان شهرسوخته در کنار گور دختر جوانی کشف شده است.
وی بااشاره به مشخصه‌های ظاهری این دو سبد گفت: این سبدها از جنس حصیری با استفاده از نی‌های دریاچه هامون بافته شده‌اند و به طور کامل سالم است.
سرپرست تیم باستان شناسی بین‌المللی شهرسوخته زابل بابیان اینکه این دو سبد یا زنبیل تنها نمونه‌های واقعی در هزاره سوم قبل از میلاد است، افزود: در داخل این سبدها توده پارچه‌ای بسیار ظریف سوخته و نیز یک کیسه چرمی پیدا شده است.
سجادی دلیل سالم ماندن سبدهای حصیری در گورستان شهرسوخته را خاک مناسب و شرایط آب و هوایی این محوطه ذکر کرد.
وی ادامه گفت: تاکنون کتب متعددی به زبان‌های روسی ، فارسی، انگلیسی، آلمانی و فرانسوی از یافته‌ها و خصوصیات منحصر به فرد شهر سوخته چاپ و منتشر شده است.
شهر سوخته از لحاظ تحقیقات انسان شناسی نیز برای کارشناسان و محققان آزمایشگاهی منحصر به فرد به شمار می‌رود.
این محوطه تاریخی بهترین پایگاه باستان شناسی دنیا برای انجام تحقیقات بر روی منابع انسانی است.
در گورستان شهر سوخته انواع اسکلت‌ها از یک تا ‪ ۱۰۰‬درصد پوسیدگی یافت شده است.
به دلیل وجود خاک مناسب ، اسکلت‌های سالم متعددی نیز در گورستان شهر سوخته پیدا شده است.
باستان شناسان توانسته‌اند در فصول مختلف کاوش ‪ ۵۰۰‬اسکلت انسان در سنین و اندازه‌های مختلف از گورستان کشف کنند.

تحقیقات کارشناسان و انسان شناسان نشان می‌دهد که وجود بیماری ستون فقرات و چسبندگی مهره‌ها عارضه‌ای مشترک بین زنان و مردان این شهر پنج هزار ساله بوده است.
قدیمی‌ترین اسکلت یافت شده از گورستان شهر سوخته متعلق به مردی با قد یک متر و ‪ ۹۰‬سانتی متر است.
ایجاد نخستین کارگاه دایمی مرمت آثار فرهنگی یکی دیگر از اقداماتی بود که در پایگاه بین‌المللی شهر سوخته ایجاد شده است.
ایجاد این کارگاه که دانشجویان رشته مرمت دانشگاه زابل نیز همکاری دارند گام مهمی برای شناسایی هر چه بیشتر قابلیت‌های سیستان است.
آثار کشف شده و شواهد موجود نشان می‌دهد که زنان شهر سوخته در پنج هزار سال قبل در کنار مردان سرگرم امور معاش زندگی بوده‌اند.
درشرایط حاضر که نزدیک به دو هزار سال از پایان استقرار انسان در شهر سوخته زابل گذشته انواع سفالینه‌ها و ظروف سنگی شکسته در سطح محوطه وسیع این شهر پیدا می‌شود.
این ظروف و سفالینه‌های شکسته به همراه انواع پارچه، حصیر و چوب نشان می دهد که این سرزمین روزگاری یکی از نقاط غنی جهان در پنج هزارسال قبل بوده است.
طراحی تمبر نخستین انیمیشن کشف شده جهان در شهر سوخته یکی از آخرین برنامه‌های شاخص کارشناسان پایگاه بین‌المللی این محوطه است که با موفقیت انجام شد.
بر روی این تمبر نقشه شهر سوخته به همراه جام منقش به تصویر طراحی شده است.
فصل دهم کاوشهای باستانشناسی بزودی با حضور کارشناسان این رشته در شهر سوخته آغاز می‌شود تا بار دیگر اسراری نهفته از دل خروارها خاک بیرون کشیده شود.