افق 2

خوشبختی در انتظار آدم های دل خوشه

افق 2

خوشبختی در انتظار آدم های دل خوشه

ماجرای من ونیکل کیدمن

دوست دارید باور کنید، دوست دارید باور نکنید. من و خانم نیکول کیدمن حدود 2 سال شاید هم بیشتره که با هم دوستیم . تقریبا از همون موقعی که زمزمه جداییش از اون مردک کوتوله ( تام کروز ) به گوش می رسید این آشنایی شروع شد اون موقع من هنوز مشهد بودم.
و اما چگونگی این آشنایی : ؛ یه شبی از اون شبهای ماه رمضون وقتی داشتم از مسجد محل بر میگشتم یهو حاج آقا عبدالحسین پیش نماز مسجد از پشت سر صدام کرد
: آقا اتابک... حاج اتابک..
: جانم حاجی؟
: پسرم یه امر مهمی هست باید با شما در میون بذارم .
: بسم ا....
: میدونی یه حاج خانوم عفیفه ی گرفتاری از شر یه مردک عملی نامردی فرار کرده پناه آورده به مسجد و ...
خلاصه کاشف به عمل اومد که یه خانومی تا مسجد محل ما کوبیده و اومده تا از شر شوهر سابقش که معتاده در امان باشه .
حاجی به من حالی کرد که چون بقیه اهل مسجد متاهل هستند و تنها یالقوز اون جمع منم و چون بقیه منجمله خود ایشون از ترس دولتین منزل و وزرای جنگ از پذیراییه این ضعیفه ی معصومه معذورند و البته به من هم اطمینان کامل دارند لاجرم این وظیفه بر عهده ی بنده ست
به هر حال ناچار قبول کردم و قرار شد یه ساعت بعد از رفتن من حاج خانوم رو بفرستن منزل ما.
وقتی رسیدم خونه یه یاد داشت از مادر و عمه خانوم رو میز دیدم که ((ما میریم خونه خاله زری ، شامت تو آشپز خونه است . ما آخر شب با آقا مهدی میاییم خونه(( فکر بد نکنید آقا مهدی شوهر خاله زریه ....
خلاصه هنو ز سفره رو پهن نکرده بودم که دیدم در میزنند. رفتم دم در دیدم حاج عبدالحسین در حالی که حاج خانومه هم همراشه پشت درن . هنوز من تعارف نکرده حاجی چپید تو .
دست خانومه رو هم که با چادر عربی و روبنده و اون قد بلندش یه جورایی به نظر میرسید با خودش کشید و آورد تو حیاط.
من حیرون این رفتار حاجی که دستپاچه به نظر میرسید اومدم
یه چیزی بپرسم که حاجی امون نداد : آقا جون این همون حاج خانومه . مراقب باش پسرم تا فردا شب اینجا باشه فردا شب خودم و تاکید کرد فقط خودم میام دنبالش میبرمش.
این رو گفت و مثل برق از در زد بیرون و در رو هم پشت سرش بست.
من هاج و واج مونده بودم که یهو دیدم حاج خانومه با اه و اوه روبنده و چادر رو از سر و صورت کند .
وای خدای من این دیگه چیه؟ این که دو متر قدشه . موهاش بوره . چشمهاش آبیه ....
بابا حاج خانوم کیه ؟ ...
این که ..
این که .....
نه ممکن نیست .
باورم نمیشه ! !.
این نیکول کیدمنه وسط حیاط خونه ما ...........

باور نمیکردم . یعنی خواب نمی بینم؟
آخه نیکول کیدمن کجا ، احمد آباد ما کجا؟
من به اون زل زده بودم ، اونهم به من .
مونده بودم که چی بگم یهو خودش به حرف اومد
: ببخشید شما اینجا نوشیدنی خنک دارید؟ !!!!!!!!!!
دیگه کم مونده بود دو تا شاخ از جنس مفرغ رو سرم درآد .
خانم کیدمن اونقدر کلمات رو به فارسی خوب تلفظ کرد که به خودش بودنش شکم اومد.
یهو یی با صدایی بلند تر گفت : مگه شما نشنیدی؟ گفتم نوشیدنی لازم دارم.
با دستپاچگی آب آوردم خورد و بعد از تشکر گفت
: اتابک شما هستی؟
: کوچکم ، خانه زادم . عبدم ، عبیدم .
در حالی که اخمهاش رو تو هم میکرد گفت : پس حاج عبدالحسین گفت شما اتابک هست. ؟
: البته قبل از اینهایی که عرض شد اتابک هستم
.خلاصه تعارفات مخصوصی که آقایون در برخورد اول با خانومها همیشه تو آستین دارن رو که رو کردم پرسیدم : ولی خانوم کیدمن ، آخه شما چطور اومدی ایران؟ اصلا اینجا چیکار داشتی؟ چطور فارسی رو مثل زبون مادری صحبت میکنی؟
و اون در حالی که لبخند پیغمبر کافر کنش رو میزد گفت: عزیزم داستانش طولانیه ، همینقدر بهت میگم که بر خلاف تصور عموم مردم تامی اصلا مرد خوبی نبود . اون جلو چشمهای من به زنهای دیگه نگاههای ناجور میکرد . این هیچ. از طریق آرنولد فهمیدم عملی هم شده .
گفتم : چه جوری مطمئن شدی؟
: یه بار جیباشو گشتم قاعده ی یه مثقال شیره ی تریاک تو جیبش بود . بعد ش با اون سرد شدم و با دوستهاش گرم، آخه منتش رو میذاشت سر من . مدعی بود واسه خاطر من دست به دامن شیره شده .
: نمی فهمم ، شیره کشیدن تام چه ربطی به تو داشت؟
با بی حوصلگی گفت : اه ، همه چیز رو که نباید واضح گفت .
با علامت سر و ok. ok . گفتن نشون دادم که مثلا فهمیدم . و اون ادامه داد
: آره تازگی ها هم که با این دختره ی کولی که از دهات های اسپانیا وقتی میومد هنوز چارقد گلگلیش تو بقچه اش بود سر و سر راه انداخته و ارتباط نا مشروه داره .
: نا مشروع منظورتونه؟ و البته پنه لوپه کروز رو میفرمایید؟
سرش رو تکون داد که آره .
دوباره پرسشم رو راجع به دلیل پناه آوردنش به ایران و مشهد و احمد آباد پرسیدم .
نیکول گفت: من خیلی وقته که در باره ایران مطالعه دارم . دلیلش هم اینه که تام چند وقتیه که داره رو ژاپن تحقیق میکنه و من خواستم با این کار چیزش رو بسوزونم .
: دلش رو دیگه ؟
و باز سری تکون داد .
گفتم ولی تا اونجاییکه من میدونم تامی قراره تو فیلم آخرین سامورایی بازی کنه، ولی شما اینجا تو چه فیلمی میخوای فرهنگ ما رو به دنیا نشون بدی؟
و اون برام توضیح داد از فرهنگ ما خیلی چیزها میدونه و گفت اگه پارتی بازی نکرده بودند قرار بوده نقش قطام رو تو سریال امام علی اون بازی کنه که به دلیل نداشتن آشنا تو وزارت ارشاد این فرصت رو بهش ندادن و البته اعتراف کرد که خیلی چیزها هم نمیدونه
هوای حیاط داشت سرد میشد به پیشنهاد من رفتیم داخل .....
: راستی شما شام خوردی ؟
: راستش افطار با حاج عبل با هم خوردیم .
با تعجب گفتم : با همین حاجی خودمون ؟
: آره ، من از صبح امروز که به پست ایشون خوردم خیلی چیز یادم داده . آدم خوش مشربیه.
: کی عبدالحسین خره؟ خوش مشربه؟ چی یادتون داده؟
: مثلا این که تو دین شما بی شوهر موندن زن گناهه . و اون رسم قشنگ و شاعرانتون ... چی بود؟ اسمش ..؟
: کدوم رسم؟
: بابا همون که قبل از سکس خانوم و آقا با هم شعر عربی میخونن ؟ چیه اسمش؟
: نکنه صیغه رو میگی؟ !!!!!!!!!!!!!!
: آ آ آفرین اتابک آفرین آره صیغه .
زیر لبی گفتم ای حرومزاده ..
: چیزی گفتی ؟
: ا نه ، داشتم با خودم میگفتم که این عبدالحسین خیلی چیزای دیگه هم بلد بود میتونست با اونها شروع کنه ، بهتر بود .
: اوه و و آره قولش رو داده ، گفت دفعه بعدی که من اون باز واسه هم شعر عربی گفتیم از اونها هم یادم میده.............
چشمام داش میزد بیرون
: مگه اون با تو صیغه کرد؟
: خوب آره گفت احساس خوبیه و راست هم میگفت عبل جون .
دیگه عصبانی شدم
: مرتیکه بی ظرفیت.
: کی؟
: این حاجی عبلیتون ، تو مرام و رسوم ما نیست مهمون رو شب اولی تو زحمت بندازن .
: شما چقدر رسمهای جور واجور دارین جدا جالبه .
خلاصه شام رو خوردم و داشتم به رذالت حاجی و سادگی نیکول فکر میکردم اونهم داشت خطبه های نماز جمعه رو با دقت گوش میداد یک دفعه با صدای قیر و قار ژیان آق مهدی شوور خاله زری تازه یادم افتاد ، یا حسین الان ننم و عمه خانوم و آق مهدی بیان تو این حوری رو اینجا ببینن چی فکر میکنن ؟
تا من بیام توضیح بدم جریان چیه. حداقل ننم سکته رو زده .
به سرعت دست نیکول رو گرفتم و گفتم :
ببین نیکی جون ما اینجا یه رسم دیگه هم داریم که الان مجبورم بهت یاد بدم.
: آخ جو ن ن ن .. بازم رسم ... چی هست این یکی ؟
:ما هیچوقت زنی رو که واسه اولین بار میاد تو خونمون به کسی نشون نمیدیم تا طلوع آفتاب ، واسه همین باید بریم تو اتاق تا مادرم اینا نبیننت. و البته بی سر و صدا باشه؟
اون طفلی هم مثل جریان صیغه اش با حاج عبدلحسین اصلا مشکوک نشد .
چپوندمش تو اتاق و در رو هم بستم .................

به محض اینکه درب اتاق رو بستم مادر و عمه خانوم با اهن و اوهون اومدن داخل .
بعد سلام و علیک پرسیدم :پس آق مهدی کو ؟
در حالی که اون دو تا کوه گوشتشون رو کف زمین ولو میکردن گفتن رفت ، دیر وقت بود تعارف کردیم تو نیومد. پیش خودم گفتم باز خدارو شکر یکی کم شد .
دیدم اونها هم خسته اند فرصت رو مغتنم دونستم و سریع گفتم خوب حاج خانوما اگه امری ندارین من یه کم خسته ام میرم بخوابم .
پیرزنها هردو گفتن به سلامت . اومدم تو اتاق دیدم نیکول نشسته پشت کامپیوتر و وارد سایتهای غیر اخلاقی شده .
گفتم :هی ، تو چطور میتونی تو این سایتها بری؟ کارت من پیروکسیه.
و بعد اون یادم داد که چطور بدترین سایتهای ضد اخلاقی در اصل بسته نیستند و میشه از طریق اونها به بقیه سایتها هم دسترسی پیدا کرد . خلاصه گپ رایانه ایمون که تموم شد نیکول گفت
--- : خوب دیگه اتا جون من خستم ، کجا باید بخوابم؟
یه نیگاه به سر تا پای اتاق که انداخت خودش متوجه شد. اتاق12متری من از یه طرف با تخت و از طرف دیگه با میز کامپیوتر کاملا پر شده بود و تازه این در حالی بود که میز تی. وی . طاقچه بود . یه نیگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت و گفت
--: سوالم رو تصحیح میکنم ، تو کجا میخوای بخوابی؟
واسش توضیح دادم که اگه من بخوام بیرون از این اتاق بخوابم نه تنها باعث ایجاد شک واسه ننم و عمه خانوم میشه بلکه تا صبح باید از مسابقه صوتی ناهنجاری که اون دو تا با انواع و اقسام صداهای فوقانی و تحتانی راه میندازن لذت ببرم که البته واضحه که منطقی نیست و بر اساس رسومات پیش گفته هم اون نمیتونه بیرون از این اتاق بخوابه .
با یه کم غرولند و اطمینان از اینکه من بر خلاف عبلی مارمولک جونش به رسوم دینی و ملی چندان اعتقادی ندارم قبول کرد که هردو رو همون تخت تکنفره بخوابیم.
واقعا شب سختی بود ، هر مردی کافیه یه لحظه خودش رو جای من بذاره تا بفهمه وقتی که مجبوری عین مرغ بغل نیکول کیدمن بخوابی چه احساسی به آدم دست میده
. خلاصه من از فرط هیجان زیاد فکری و جسمی بس که الهم انی یغفر و العنت الشیطان الرجیم و آیت الکرسی و امن یجیب خوندم فکر کنم زودتر خوابم برد ، و زود شروع کردم به دیدن خواب ........
تو یه رویای شیرینی بودم ، من و نیکول داشتیم تو فیلم تایتانیک 2 بازی میکردیم .
چه هیجانی داشت .من پسر عموی جک داوسن ( دی کاپریو )بودم که بعد از ماجراهای تایتانیک و غرق شدنش اومده بود دنبال کارهای انحصار وراثت دی کاپریو و نیکول هم شده بود دختر خاله رز (کیت وینسلت ).
خلاصه همه تماشاچی ها واسمون کف میزدند . تو صحنه های اونجوریش هم بعضی دخترهای هیجانزده جیغ میکشیدند . اما یکی از تماشاچی ها اونقدر بلند داشت جیغ میزد که گوشم کم مونده بود کر بشه از وحشت اون جیغ بلند بی اختیار از خواب پریدم و چشمهام رو باز کردم ......
دیدم ، ای وای صاحب الجیغ عمه خانوم بوده که اومده واسه سحری من رو بیدار کنه با دیدن نیکول که دمرو با لباس خواب تور و بدون رو انداز هر بیننده ای رو یاد فیلم رم شهر بی دفاع می انداخت مواجه شده و داره آژیر خطر میکشه . اومدم پاشم ساکتش کنم بلکه ننم نفهمه دیدم به به ، نیکول خانوم حتی تو مناطق سوق الجیشی اش هم کمترین دفاعی نداره تازه فهمیدم عمه خانوم ظرفیتش خیلی بالا بوده که با دیدن اون همه نور العین کور نشده . خلاصه قبل از این که بتونم عمه رو ساکت کنم ، ننم هم اومد داخل اتاق و اونهم با دیدن اون صحنه خلاف موازین شرعی زد زیر داد و هوار و به همراهی عمه خانم یه سمفونی راه انداختن که بیا و ببین ...........
خلاصه با سمفونی وحشتناک اونها هم نیکول بیدار شد هم بیست تا همسایه اونورتر . من هم هی التماس میکردم بابا شما رو بخدا سر و صدا نکنین ، این چه آبرو ریزیه؟....بابا راسل کرو که تو این رختخواب نبوده منم .. ای داد بیداد .... بزارین من توضیح میدم واستون .......

ننم زجه میزد : شیرم رو حلالت نمیکنم ، تو ماه رمضون ؟ شب احیائ؟ اینجوری شب زنده داری میکنی ؟خاک بر سرت آشغال نا مسلمون ....
عمه خانوم که دیگه نگو : آخه بی حیثیت، این لکاته دالون غوز بی طهارت چی چیه آوردی تو این خونه که ما توش نماز میخونیم ؟خیر سرت مثلا با خودت روزه میگیریم .....بعد هم دو تایی با مشت اول کوبیدن تو سینه هاشون و بعد هم متناوبا تو سر من خلاصه نیکل هم در کمال خونسردی تو تخت نشسته بود و به اونها نیگاه میکرد..
بالاخره دم دمای اذان صبح کم کم داشتن ساکت میشدن منهم داشتم توضیح میدادم که این خانوم از آشناهای حاج عبدالحسین و مهمون ایشون بوده که امشب اتفاقی و از سر ناچاری اینجاست و من بخت برگشته نه شعر عربی واسش خوندم و نه هیچ رسم و رسومی به جا آوردم ........
که یهو دیدم عمه گفت : وا ا ا ا مریم میدونی این کیه ؟ ننم با تعجب پرسید: نه ، کیه؟ عمه خانوم تابی به ابروهای خالکوبی شده اش انداخت و
: مریم جون این خانومه نیکوول کیتمنه .هم من و هم خود نیکول از تعجب دهنمون سی و پنج متر وا مونده بود !!!!!!!. ننم هم یه نیم خیزی شد و نزدیکتر اومد بعد بدو بدو رفت عینک ته استکانیش رو از بغل دندون مصنوعی هاش آورد و زد به چشم خوب که نیگاه کرد یهو یی نیشش وا شد :آره ، آره خودشه ..... من که کم مونده بود آب دهنم تو گلو خفم کنه با تعجب پرسیدم : ببخشید ، شما حاج خانومهای غرق در نماز و روزه و عبادات از کجا خانوم نیکول کیدمن رو شناختین؟
عمه در حالی که کم کم داشت میرفت واسه اون پرستیژ قلابیش گفت : زکی ، پسر جون شوما تو قنداق بودی ما فیلمهای این خانوم رو با مریم جون تو سینما دایانا (فلسطین ) خیابون ارگ میدیدیم . مگه نه ماری جون ؟ (( این ماری مخفف و اسم هنری ننمه ، با اون یارو ماریا دیانا اشتباه نگیرین((.ننم هم باآهی تاسف بار در حسرت و نوستالژی روزهای از دست رفته گفت : آه گفتی ؟ یادته قمر ؟یادش بخیر ، پاتوقمون سینما فردوسی و دایانا بود و باغ نادری .
بعد هم رو کرد به نیکول و گفت : ای خانوم جون ، ما رو اینجوری نیگاه نکن ، ما هم یه وقتی مث خودت بر و بیایی داشتیم الانه اینجوری پیر و گوزو شدیم .
نیکول که یواش یواش داشت از این ملاقات سحری خوشش میومد سری تکون داد و گفت : خانومها ، به عقیده من شما هنوز هم زیبا و جذاب هستید ، فقط کافیه یه کم به خودتون برسید و خودتون و تواناییهای زنونه تون رو باور کنید
نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم .فقط دور کمر عمه قمر خانوم به اندازه ی قد نیکول کیدمن بود و ننم هم مطمئن بودم اگه تو ژاپن دنیا اومده بود یه سومو کار مطرح جهانی میشد به اسم کون چون تانک. ولی چیزی نگفتم ، تا سر و صدای اون دو تا در نیاد .
به هر حال تا صبح از این در و اون در گفتن ، و من تازه فهمیدم که ای بابا این دو تا پیرزن تقریبا تمام فیلمهای نیکل کیدمن رو دیدن منجمله فیلم اوروتیک چشمان باز و بسته رو که بیشتر از بقیه فیلمهای نیکول مورد توجهشون بود و البته سر تر جمه اسمش هم دو تا پیرزنهای هنرمند دوست و هنر شناس با هم اختلاف داشتن .
به هر حال با رسیدن صبح من باید میرفتم سر کار.
با گرفتن این قول از دوتا پیرزنها که داشتن با مهمون نا خوانده شون دل میدادن و قلوه میگرفتن مبنی بر اینکه به شدت مواظب مهمونمون که خیلی حبیب خدا بود باشند رفتم ولی هی دلشوره داشتم .
دمدمای ظهر بود ، طاقت نیاورد م ، زنگ زدم خونه .....
کسی گوشی رو بر نداشت نگرانیم بیشتر شد . مونده بودم چیکار کنم که دیدم گوشی موبایلم زنگ خورد ،
: الو ،‌ بله؟ ..
یه صدای نا جور از اونور گوشی: ... آقای وفادار؟ ...
: بله بفرمایید ، خودم هستم .
: تشریف بیارید کلانتری خیابون راهنمایی ،
: کلانتری ؟ !!! واسه چی قربان؟ چی شده؟
: سه تا خانوم که حالشون خوب نبود ، شماره شما رو دادن ، ........
و ....... did ... did.... did.... قطع شد ،........
خدای من .......
چی شده یارو گفت حالشون خوب نیست .... .
نکنه تصادف کردن .........
وای خدا جون دیدی چه خاکی بر سرم شد .............

سرریع رفتم کلانتری ,
بعد هم اتاق افسر نگهبان به محض معرفی خودم جویای حال ننم و عمه خانوم و نیکول جون شدم


افسر نگهبان در حالی که چشماش برق بخصوصی میزد یه بفرمایی زد و به سرباز تو اتاق سفارش چایی داد .
اتاق که خلوت شد سرش رو نزدیک گوشم کرد و گفت
: حالشون خوبه خوبه ........... و اما...... خوب زرنگ , مکانتون کجاست ؟
: منظورتون خونمونه ؟
با سر تایید کرد .
: احمد آباد.
افسره نیشش وا شد و با لحن مخصوص و دوستانه ای گفت
: هم اونجا مهمونی میدین , هم بیرون پروانه هاتون میپرن ؟ چندتا مرغ دارین؟ .
: ببخشید قربان ! متوجه نمیشم . جریان این حیوونا چیه؟ مرغ و پروانه ؟ ..
خنده ای کرد و گفت : ها ها ها .... خوشم اومد . نترس پسر جون این که بازجویی نیست .
و بعد آرومتر اضافه کرد : ما خودمون یه پا مشتری دائمیم .
یه چشمک هم چاشنی کرد و من متوجه شدم که طرف هم منو با یه محترم تر از خودم عوضی گرفته و هم منتظر یه عکس العملی از جانب منه .
لبخندی زدم و گفتم : هر جور شما صلاح بدونید.
سرش رو با تحکم خاصی تکون داد : خوبه , میدونستم بچه باهوشی هستی.
و فریاد زد: نگهبان , اون سه تا خانومها رو بیار تو دفتر من , سریعتر .
سرباز دیگه ای در حالی که با لبخند به من سلام میکرد چایی آورد.
شک نداشتم که همشون اشتباه گرفته اند من بار اولی بود که پام رسیده بود کلانتری دلیلی نداشت اینقدر تحویل بگیرن .
تو همین افکار بودم که دیدم چند تا خانوم از اون خیابونی های تابلو رو آوردن تو اتاق افسر نگهبان ,
واسه اینکه آقا افسره فکر نکنه از اون ندید بدید هام پشتمو کردم به طرفشون .
افسره همونجور که به من احترام گذاشت با تعارف از زنها خواست که بشینن و راحت باشن .
به افسره گفتم : قربان اگه من مزاحمم برم بیرون تا شما کارتون تموم بشه فقط محبت کنید آدرس
بیمارستان رو بدید...... .
افسره زد زیر خنده : نه بابا جون , ا ینجا که نمیشه , اینجا محل خدمته یه نفر ببینه پدرمو در
میارن......
و بعد در حالی که میزد رو شونم گفت: بابا خیلی دمت گرم و اضافه کرد, خانوما واقعا واسه داشتن یه
همچین چوپون باهوشی بهتون تبریک میگم . ایشالله خونه خدمت برسیم و یه لبی با هم تر کنیم .

یهو از پشت سر صدای آشنای ننم به گوشم خورد !!!
:
آقا جان , چند بار بگیم ما این کاره نیستیم ...... اتابک ذلیل شده واسه چی پشتت رو کردی طرف ما خاک بر سرت , تو هم با اینها یی؟
وقتی برگشتم از تعجب کم مونده بود قلبم از دهنم بزنه بیرون .!!!
ننم با عمه خانوم و نیکل رو اگه دقت نمی کردم ممکن نبود بشناسم........
موهای رنگ کرده که با یه چارقد به اندازه کف دست مثلا پوشونده بودن , خط چشم تا دم دهنشون ,
پاشنه کفشهای ننم و عمه خانوم اونقدر بلند بود که کم از نیکول نداشتن و یه مانتو خفاشی چاک دار و
کلی رنگ و لعاب با عینکهای آفتابی پهن ....
خدای من چی دارم میبینم .!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تازه , تازه دوزاریم میافتاد این یارو افسر نگهبانه چی
داشت میگفت
. نمیتونستم حرف بزنم حتی میترسیدم آب دهنمو قورت بدم مبادا تو گلوم گیر کنه .
حالاباز نیکل یه جورایی حق داشت این تیپی بگرده ولی ننم اینها .....؟

افسره تا دم در کلانتری بدرقه مون کرد و قول داد با یکی دو تا از دوستهاش در اولین فرصت خدمت
برسه ......
شانس آورد بیشتر از همه چشش به نیکول بود وگرنه خدا میدونست باهاش چیکار میکردم؟ !!؟ ...
از در کلانتری یه ماشین در بست گرفتم , خون خونم رو میخورد.

نیکول با اون زبون قشنگش توضیح داد که به عقیده اون ننه مریم و عمه قمر خانوم چون از فمنیستها محسوب میشن و چون با تحجر و سلطه ی انسان بر انسان مخالفند و هزارتا چون دیگه تصمیم گرفتن که آزادی رو هم تجربه کنن و در این راه قراره اون با تمام قوا در کنارشون مبارزه کنه تا همه خط قرمز ها رو رد کنند.....
اون میگفت ننم و عمه خانوم پتانسیل این جریان توشون نهفته بوده و بطور ناگهانی این مسئله در
اونها بیدار شده و..... . ننه و عمه خانوم هم با اون همصدا گفتند : هیچ منافاتی بین عبادات و نو گرایی وجود نداره و مخالفین این امر از دید اونها آدمهای متحجری هستند که محکوم به ندانستن هستند . وقتی عمه خانوم از تعارضات دائمی بین سنت و مدرنیته داشت وراجی میکرد دیگه منهم باورم شده
بود که اینها واقعا پتانسیلشون بد جوری بیدار شده. اونها میگفتن و من مونده بودم که چطور ممکنه دو تا پیر زن اینقدر ناگهانی در عرض نصف روز عوض بشن . پس اون همه نماز و روزه و دنیا ترسی و امر به معروف و .... کجا رفت؟
نزدیکهای خونه بودیم گفتم
: حالا میخواین با همین سرو وضع بریم تو محل تا بچه محل ها هم مث آقا افسره ازم سراغ مرغ وپروانه بگیرن ؟
ننم گفت : واه واه . خر خنگ خیلی هم دلت بخواد . ننت اینقدر خوشتیپ باشه .
با اخم و تخم و تغیر گفتم : اگه اینجوری میخواین برین و آزادیتون رو تو محل هم جار بزنین من همین
الان اساسم رو ور میدارم میرم خونه خاله زری .
عمه خانوم گفت : تو لازم نیست زحمت بکشی , خاله زری خودش الان تو خونه منتظره تا هممون با هم متی تفشن کنیم ......
: چیکار کنین؟
نیکول گفت : مدی تیشن , اتابک جان , واسه تمدید اعصاب , ولی چون تو آدم سنت گرایی هستی من داوطلبانه و نه به اجبار چادر سرم میکنم
. با این حرف اون هرسه تا هماهنگ چادر هاشون رو از کیف در آوردن و مثلا تقیه کردن.
به راننده سفارش کردم درست جلوی در نگه داره . زنها رو چپوندم تو خونه و کرایه ماشین رو دادم .
اومدم تو خونه از تو حیاط دیدم ای داد بیداد خاله زری رو نیگاه . یه پیرهن توری مینی ناف پوشیده بود
که همه جاش.....
رفتم لب حوض مونده بودم چیکار کنم . پیش خودم گفتم خدا کنه این مردک حاج عبدالحسین زودتر بیاد
سراغ این زنیکه ورش داره ببره تا زندگیمون رو زیر و رو نکرده .
یه دفعه صدای در حیاط بلند شد . خوشحال شدم .
حتما خودشه عبلی مارمولکجون . دویدم در رو باز کردم ولی همونجا میخکوب شدم .
قرار بود افسره چند روز بعد بیاد ولی انگار از هولش پشت سر ما راه افتاده بود , تازه یه لشگر سرباز هم با خودش آورده بود.
اومدم یه چیزی بهش بگم که کشیده ی محکمش امون نداد .
شترق کوبید تو صورتم
: مرتیکه دیوصفت حالا دیگه زن شوور دار قر میزنی ؟؟؟؟؟؟؟ ! ! ! ! ..... ........ ....

هنوز چشمم از درد وا نشده بود که دیدم اوه اوه تام کروز از پشت افسره پرید بیرون
: جناب سروان خودشه زنم اسیر اینه ...

نه ! تام کروز ؟!!!! اون دیگه اینجا چیکار میکنه ؟
هنوز تو بهت تام مونده بودم دیدم یه کراواتیه از پشت اون اومد بیرون
: جناب سروان معطل چی هستید دستگیرش کنید من از مراجع قضایی حکم دارم . خدایا قیافه ی اینهم آشناست ! تو اون هیری ویری شناختن جان گریشام واقعا سخت بود ,
شنیده بودم قبل از نویسندگی وکیل بوده ولی فکر نمی کردم وکالت پرونده ما رو بعهده داشته باشه. رفتم جلو و به تام و جانی سلام کردم و گفتم هم تمام فیلمهای تام رو دیدم و هم همه کتابهای جان رو خوندم .
این رو که گفتم تام یه دستی رو شونم کوبید و گفت
: عشقی , باحال , مومن مچد نیده آخه این رسمشه ؟ زن من تو خونه تو چیکار میکنه؟ واسشون توضیح دادم که چطور تو 24 ساعت اتفاقات باور نکردنی افتاده و من از یه آدم آبرو دار به خاطر مواظبت از خانوم نیکل کیدمن تبدیل شدم به تاجر کش و مکان دار بزرگ . به اینجا که رسیدم جان گریشام یه آهی کشید و گفت
: من حاضرم حق نگارش این ماجرا رو به قیمت خوبی ازت بخرم , و البته حالا که همه چیز روشنه دیگه نیازی به دادگاه بازی و آژان کشی نیست . من از جناب کروز خواهش میکنم روی من ریش سفید رو زمین نندازه , از هر دو تا تون هم میخوام صلوات بفرستین و دست بندازین گردن هم و روی هم رو ببوسین ... ,
من اومدم پیش قدم شم تا صورت تام رو ببوسم که یهو آقای افسر گفت
: نه آقای وکیل , نه داداش این جریان تو کلانتری پرونده شده . هر تصمیمی هم که بخواید بگیرید
باید تو دادسرا حل و فصل بشه , ما که اینجا بوق نیستیم یه لشگر با خودم نیاوردم که شما با هم ماچ بوسه راه بندازین , تازه ما بیخیال شیم مطبوعات چی ؟ اونها که نمیشن .
ودر حالی که لبخند میزد یه اشاره به سربازی که جلو در وایساده بود کرد و اونهم در رو باز کرد و چشمتون روز بد نبینه ................
یه گردان زرهی خبر نگار مث سیل ریختن تو خونه .
زود دویدم رو پله با صدای بلند گفتم
: خبرنگارهای محترم توجه کنن فقط با رسانه های خارجی مصاحبه میکنم , از رسانه های داخلی هم فقط خبرنگار خبر وزرشی و شرق با مجله فیلم بمونن بقیه برن بیرون ......
ولی انگار هیچکی نشنید ,
همه دور تام کروز و جان گریشام جمع شده بودن و چلیک چلیک عکس بود که میگرفتن .
اصلا یه نفر هم سراغ من نیومد .
تا اومدم به خودم بجنبم خانوم نیکل کیدمن اومد پشت پنجره و توی یه نمای مدیوم شات وایساد تامی رو نیگاه کردن و مث ابر بهار گریه کردن .
خبرنگارهای زن داخلی شیون میکردن و مردها هم با تام اظهار همدردی میکردن .
همه داشتن از این جریان عکس میگرفتن که در همین اثنا آقای افسر رفت وایساد بالای همون پله و گفت : آی جماعت مخبر , فراموش نکنید طی این مدت با پی گیری های نیروهای هشیار انتظامی و با تلاش شبانه روزی سربازان گمنام امام زمان عج ما موفق شدیم که این لونه فساد رو کشف کنیم و عوامل و گردانندگانش رو به جامعه معصوممون معرفی کنیم .
بعد به من اشاره کرد و گفت
: فقط چون این مردک قواد با ما همکاری کرده و البته قول همکاریهای بیشتری رو هم داده خواهش میکنم چهره ی کریهش رو تو گزارشاتون شطرنجی کنین , هرچند .... فرقی هم نمیکنه .
و یه نیگاه به پشت بوم خونه انداخت....
دور تا دور همسایه های هفت تا محل اونورتر هم اومده بودن .
من البته بهشون حق میدادم مگه این بیچاره ها تو عمرشون چند بار فرصت دارن تام کروز و نیکول کیدمن و جان گریشام رو با این کیفیت ببینن
, تازه اونهم توی یه همچین ماجرای درامی که بدمنش بچه محلشونه .
کاملا خلع سلاح نشسته بودم لب حوض , به پنجره نیگاه کردم ...
مث یه عکس مونتاژ شده نیکول وسط وایساده بود ننم و عمه خانوم و خاله زری هم به زور خودشون رو تو کادر جا داده بودن مبادا استعدادای نهفته شون از نظرها پنهان بمونه .
دنبال یه دلیل واسه ناراحت نبودن میگشتم تا خودم رو دلداری بدم که افسره از تو فکر درم آورد
:دیدی؟ !!! .... نتیجه تک خوری همینه . پاشو , پاشو بایس بریم کلانتری .
چاره ای نبود .من کاملا اخته شده بودم و خنثی . بهتر بود گوش میکردم تا بخوام متکلم باشم . بیرون خونه دیدم مردم با پرچم و پارچه وایسادن .....
هر کی یه چیزی نوشته بود
: مرگ بر هنرمند دزد... قانون نباید به مفسدان هنری رحم کند... نیروی انتظامی تشکر تشکر...
آخ خدایا چطور تو یه شبانه روز همه چیمون اینجوری شد ؟ کی فکرش رو میکرد
تو ماشین من و تام و گریشام پیش هم نشستیم . گریشام عصبی به نظر میرسید .
: نمی فهمم ما که میگیم شکایتی نداریم دیگه چرا باید بریم دادگاه ؟
گفتم : خوب قانون ما اینجوریه. ما هیچ وقت از شما پرسیدیم واسه چی پلیس کشورتون ظرف کوتاهترین مدت به صحنه جرم میاد؟
تام با خنده گفت: خوب کجای این اشکال داره؟
: اشکالش رو من امروز فهمیدم , واسه اولین و احتمالا آخرین بار پلیس کشور ما خودش رو زود رسوند به محل ما اونقدر زود که من هیچ فرصتی نداشتم تا یه توضیح منطقی واسه مردم داشته باشم . خوب این یعنی تو آمریکا هیچوقت یه همچین فرصتی دست نمیده .

اونها زود حرف من رو تایید کردن و گریشام قول داد به محض ورود به آمریکای جهانخوارشون این مسئله رو با جان اشکرافت در میون بذاره.
یه توقف ناگهانی جلوی مسجد باعث شد حرفهای ما ناتمام بمونه .

افسره اومد دم پنجره و گفت
: طبق بررسی های ما اولین جرم در این محل واقع شده و خانوم کیدمن تو همین مسجد برای بار اول اهه ...... من اینجا باید یه تحقیقاتی کنم .شما هم میتونین بیایید .
رفتیم پایین نیکول در حالی نگاههای رشک بر انگیزش به تام همچنان ادامه داشت به راهنمایی افسره مشغول شد و ما هم تو حیاط مسجد وایسادیم یهو صدای الله اکبر اذان بلند شد .
تازه یادم افتاد افطار شده و من نه نماز خوندم نه اصلا یادم بود .
به افسره گفتم
: تا شما با عوامل اصلی این سرقت هنری ناموسی آشنا میشی و احتمالا از خانم کیدمن میخواین که صحنه ارتکاب جرم رو بازسازی کنه من نمازم رو بخونم .
افسره گفت :ok میتونی .اومدم لب حوض دیدم تام کروز و جان گریشام هم آستین هارو بالا زدن دارن
وضو میگیرن .
گفتم: تامی جون , نیکل گفته بود یه تحقیقاتی راجع به ایران کرده بود ولی نمیدونستم که شما هم
.....
تام با اون لبخند معروفش گفت
: بعد از 11 سپتامبر من علاقه وافری به دین اسلام پیدا کردم و البته راسل کرو و نیکل نقش مهمی در این علاقه مندی داشتن چون فهمیدم که اونها همش بهم زنا میکنن ...
: کی به کی ؟ راسل به نیکول یا اون به اون ...
: هم اون و هم اونها ....
خلاصه به پیش نمازی حاج عبدالحسین قرمساق که بلاخره پیداش شد بود به نماز وایسادیم .بعدش
هم افطار و به خاطر همون افطار نمک گیر عبدالحسین شدیم و مجبور به گوش کرن سخنرانی بعد از نماز و ا فطار . عبدالحسین بعد از خوندن مصیبت زود رفت سر اصل مطلب
یه عده ی از خدا بیخبر, یعده نا مسلمون , یه عده اجنبی و اجنبی پرست که میخوان ناموس و عزت و ارزشهای ما رو زیر سوال ببرن اومدن و میخوان از بیت یه مسلمون زنش رو به فرنگستون ببرن.
آی مردم , آی مسلمونا , وا اسلاما , وا عزتا , ای مردم من بد کردم بیوه زنی رو که تو این مملکت سر پناهی نداشت امون دادم تا گیر امثال این از خدا بیخبرهایی که این زن از دستشون از مابعدالمائ و آنوره اقیانوسها فرار کرده نیافته؟ آیا این در مملکت اسلام مباح است؟
این زن هم اکنون در این خانه خدا متحصن شده و بنده بنا به وظیفه ی مسلمانی و ناموسی به این جهت که این ضعیفه ی معصومه زوجه ی شرعی بنده ست تا پای جان همراه ایشان میمانم!!!! . عبدالحسین این رو گفت و از منبر پا شد و در حالی که مردم پشت سرش شعار میدادن : روحانی مبارز حمایتت میکنیم ....., رفت پشت سرا پرده .
مونده بودم بخندم ؟ گریه کنم ؟
تام و گریشام و آقا افسره مث مجسمه وسط مسجد وایساده بودن .
بد جوری از عبدالحسین رو دست خوردیم . هممون ...........
چند دقیقه ای از شو مذهبی عبدالحسین رو سن مسجد که گذشت یه دفعه تام کروز با الگو برداری از قیصر بهروز وثوقی وسط حیاط مسجد نعره کشید
: نیکول جون .... کجایی که تامی تو کشتن......

به هر ترتیبی بود آرومش کردیم .
افسره گفت: نگران نباش خودم خانومت رو از چنگ این د..س ( با اشاره به من ) در آوردم . از چنگ عبدالحسین هم در میارم ، خیالت تخت، فقط شیتیل ما ....
گریشام با پز وکالتش تام رو مطمئن کرد که فردا اول وقت با حکم قضایی زنش رو از این محبس مقدس در میاره و منهم واسه این که به طور کامل خیال تام رو راحت کنم گفتم
: ببین عزیز ، زیاد ناراحت نباش این عبدالحسین از اون ملاها که وصفشون رو شنیدی نیست ، من از خانومش شنیدم شبها زود میخوابه ، و آرومتر گفتم:
همچین بفهمی نفهمی ، میگن مرد درست و حسابی هم نیست، نگران نباش ....
با این حرفها تام بیچاره قوت قلب گرفت و با گریشام به این شرط واسه رفتن و خوابوندن شر کنار اومد که فردا اول وقت بیان سراغ حاج عبدالحسین خر مرد رند کوفت خورده.
خلاصه کار گرفتن حکم احضار عبدالحسین از احضار روح کوروش کبیر و ناپلئون سختتر بود .
اول میدون ارگ بعد دادسرای قضات بعد دادسرای خانواده بعد تازه دادگاه روحانیت و دادگاه مطبوعات و هزار کوفت و زهر مار دیگه باعث شد اونروز نتونیم همه کارها رو انجام بدیم و یه قسمت از کارها موکول شد به فرداش تا عبدالحسین بی همه چیز یه شب دیگه رو خارج از قوه ادراک بشری سیر کنه.
روز دوم دمدمای ظهر بالاخره موفق به گرفتن حکم احضار و نه جلب اونهم فقط جهت پاره ای توضیحات که خودمون هم میدونستیم همون پاره اش هم واسه تامی غنیمته شدیم ،
خوشحال وخندان با یه مامور به سرعت خودمون رو به مسجد رسوندیم ،
تمام شور و شوق تام و من و بقیه واسه رهایی نیکل همون دم در مسجد با حرفهای فراش پیر و زهوار در رفته ی مسجد از بین رفت .
پیر مرد انگار که پسر خودش دوماد شده باشه با خوشحالی و خنده خبر از هجرت حاج آقا به همراه حاج خانوم ( همون نیکل کیدمن خودمون) به سمت اماکن متبرکه جهت زیارت و سیاحت و البته ماه شیر و عسل و زهر مار داد.
آقا افسره که حالا بیشتر از خود تام حرص زن اونو میخورد موفق شد رد عروس و دوماد رو تو جاده قم بگیره با هزار بدبختی با پلیس راه هماهنگ شد و بلاخره تونستیم عبدالحسین رو به همراه عیال به مشهد بر گردونیم.
فردا تو دادگاه خانواده به همراه تام و بقیه دو سه ساعتی معطل شدیم تا حاج آقا به همراه نیکل تشریف آوردن .
من رو که از اتاق بیرون فرستادن و فقط تام و گریشام که بهت زده از بی اعتنایی نیکل وا رفته بودن رو به داخل اتاق قاضی راهنمایی کردن .
حدود یکساعت گذشت تا دیدم تام با چهره بر افروخته و چشمهای از حدقه بیرون اومده از اتاق زد بیرون و در حالیکه مثل آدم آهنی راه میرفت اومد جلوی من و گفت
: وای بر من ، همسرم ، پاره ......
با وحشت پرسیدم : پاره ؟ ! ! ! چی میگی ؟
و اون با لکنت ادامه داد : پاره ی تنم ... وای .... به سمت گریشام رفتم ....
: جریان چیه؟ این چی میگه ؟ اصلا شما ها چرا من رو شاهد نخواستین ؟ قاضی چی گفت ؟
گریشام آهی کشید و گفت
: بدبختی ما گناه بیگانه نبود ...... نه تنها خانوم کیدمن از این حاج آقا خوشش اومده بلکه دوست عزیزمون جناب تام کروز بدون اینکه قبلا با من مشورتی کرده باشه سه بار به صورت مخفیانه با خانوم کیدمن متارکه کرده و این یعنی طبق قوانین اسلامی که خیلی هم بجا و درسته ، خانوم کیدمن باید به مدت نامعلومی به عقد یه مسلمون که قبول زحمت بکنه در بیاد تا با استفاده از پنالتی محلل که گویا به مذاق ایشون خیلی هم خوش اومده بتونن اگر خواستن در آینده رجوع بکنن .الان هم قاضی دادگاه داره از حاج عبدالحسین به خاطر این فداکاری تشکر میکنه . در ضمن حاج آقا اعلام کردن در این رابطه بنا به عطوفت و رافت اسلامی از گناه همه مقصرین این پرونده میگذرن و از قاضی هم خواهش کرده که از گناه تام که بعد از طلاق سوم عملا به خانوم کیدمن حروم بودن بگذره تا این مسئله مستمسکی برای بد جلوه دادن کشور شما در انظار عمومی جهان نباشه . من هم با تام همین امروز ایران رو با خاطرات خوبی ترک میکنیم ................

خلاصه که به همین راحتی و با استفاده از تبصره ی محلل حاج عبدالحسین و نیکل به عنوان زن و شوهر زندگی تازه ای رو شروع کردن.
بعد از این جریان من تا چند وقتی نیکل رو تو صف نونوایی بربری محل و یا سبزی فروشی میدیدم ، ولی هیچوقت به روش نیاوردم که منهم میتونستم براش فداکاریهایی به مراتب بهتر از عبدالحسین بکنم .
بعد از یه چند ماهی هم عبدالحسین به عنوان نماینده فرهنگی ایران در فرانسه به همراه عهد و عیال به اونجا رفت و زندگی تازه ای رو آغاز کرد .
البته من به بهونه پرسیدن احوال عبدالحسین هر چند وقت یه باری مزاحم دخترش که از همسر اولش بود میشدم تا تو همین مزاحمتها تونستم i.d اون و نیکول رو گیر بیارم و تو چت رومها گاه گداری سر به سرشون بذارم .
حتما مستحضر هستید که نیکل بعد از این جریان بود که طلاق رسمیش رو از تام اعلام کرد و بعد هم اون داستانهای تام و پنه لوپه کروز سر زبونها افتاد .
هر چند وقت یه باری هم تام و گریشام واسم نامه و میل میدن و هنوز با اونها هم ارتباط دارم . هر چند که گریشام گفت طرح این داستان تو وزارت ارشاد آمریکا هنوز موفق به دریافت پروانه ساخت نشده و بهش گفتن باید صحنه های زیادی رو از این فیلمنامه سانسور کنه تا تازه بتونه واسه گروه بالای 18 سال پروانه نمایش بگیره.
به هر حال درسته که سرتون رو درد آوردم و با گفتن این به قول حاج عبدالحسین خزعبلات حوصلتون رو سر بردم ولی خوب گفتم شاید بد نباشه شما هم از تجربه من استفاده کنین

حق یارتون

همه عشق تو دلاشون یخ بسته




دوست دارید باور کنید، دوست دارید باور نکنید. من و خانم نیکول کیدمن حدود 2 سال شاید هم بیشتره که با هم دوستیم . تقریبا از همون موقعی که زمزمه جداییش از اون مردک کوتوله ( تام کروز ) به گوش می رسید این آشنایی شروع شد اون موقع من هنوز مشهد بودم.


و اما چگونگی این آشنایی : ؛ یه شبی از اون شبهای ماه رمضون وقتی داشتم از مسجد محل بر میگشتم یهو حاج آقا عبدالحسین پیش نماز مسجد از پشت سر صدام کرد
: آقا اتابک... حاج اتابک..
: جانم حاجی؟
: پسرم یه امر مهمی هست باید با شما در میون بذارم .
: بسم ا....
: میدونی یه حاج خانوم عفیفه ی گرفتاری از شر یه مردک عملی نامردی فرار کرده پناه آورده به مسجد و ...
خلاصه کاشف به عمل اومد که یه خانومی تا مسجد محل ما کوبیده و اومده تا از شر شوهر سابقش که معتاده در امان باشه .
حاجی به من حالی کرد که چون بقیه اهل مسجد متاهل هستند و تنها یالقوز اون جمع منم و چون بقیه منجمله خود ایشون از ترس دولتین منزل و وزرای جنگ از پذیراییه این ضعیفه ی معصومه معذورند و البته به من هم اطمینان کامل دارند لاجرم این وظیفه بر عهده ی بنده ست .
به هر حال ناچار قبول کردم و قرار شد یه ساعت بعد از رفتن من حاج خانوم رو بفرستن منزل ما.
وقتی رسیدم خونه یه یاد داشت از مادر و عمه خانوم رو میز دیدم که ((ما میریم خونه خاله زری ، شامت تو آشپز خونه است . ما آخر شب با آقا مهدی میاییم خونه(( فکر بد نکنید آقا مهدی شوهر خاله زریه ....
خلاصه هنو ز سفره رو پهن نکرده بودم که دیدم در میزنند. رفتم دم در دیدم حاج عبدالحسین در حالی که حاج خانومه هم همراشه پشت درن . هنوز من تعارف نکرده حاجی چپید تو .
دست خانومه رو هم که با چادر عربی و روبنده و اون قد بلندش یه جورایی به نظر میرسید با خودش کشید و آورد تو حیاط.
من حیرون این رفتار حاجی که دستپاچه به نظر میرسید اومدم
یه چیزی بپرسم که حاجی امون نداد : آقا جون این همون حاج خانومه . مراقب باش پسرم تا فردا شب اینجا باشه فردا شب خودم و تاکید کرد فقط خودم میام دنبالش میبرمش.
این رو گفت و مثل برق از در زد بیرون و در رو هم پشت سرش بست.
من هاج و واج مونده بودم که یهو دیدم حاج خانومه با اه و اوه روبنده و چادر رو از سر و صورت کند .
وای خدای من این دیگه چیه؟ این که دو متر قدشه . موهاش بوره . چشمهاش آبیه ....
بابا حاج خانوم کیه ؟ ...
این که ..
این که .....
نه ممکن نیست .
باورم نمیشه ! !.
این نیکول کیدمنه وسط حیاط خونه ما ...........

باور نمیکردم . یعنی خواب نمی بینم؟
آخه نیکول کیدمن کجا ، احمد آباد ما کجا؟
من به اون زل زده بودم ، اونهم به من .
مونده بودم که چی بگم یهو خودش به حرف اومد
: ببخشید شما اینجا نوشیدنی خنک دارید؟ !!!!!!!!!!
دیگه کم مونده بود دو تا شاخ از جنس مفرغ رو سرم درآد .
خانم کیدمن اونقدر کلمات رو به فارسی خوب تلفظ کرد که به خودش بودنش شکم اومد.
یهو یی با صدایی بلند تر گفت : مگه شما نشنیدی؟ گفتم نوشیدنی لازم دارم.
با دستپاچگی آب آوردم خورد و بعد از تشکر گفت
: اتابک شما هستی؟
: کوچکم ، خانه زادم . عبدم ، عبیدم .
در حالی که اخمهاش رو تو هم میکرد گفت : پس حاج عبدالحسین گفت شما اتابک هست. ؟
: البته قبل از اینهایی که عرض شد اتابک هستم
.خلاصه تعارفات مخصوصی که آقایون در برخورد اول با خانومها همیشه تو آستین دارن رو که رو کردم پرسیدم : ولی خانوم کیدمن ، آخه شما چطور اومدی ایران؟ اصلا اینجا چیکار داشتی؟ چطور فارسی رو مثل زبون مادری صحبت میکنی؟
و اون در حالی که لبخند پیغمبر کافر کنش رو میزد گفت: عزیزم داستانش طولانیه ، همینقدر بهت میگم که بر خلاف تصور عموم مردم تمی اصلا مرد خوبی نبود . اون جلو چشمهای من به زنهای دیگه نگاههای ناجور میکرد . این هیچ از طریق آرنولد فهمیدم عملی هم شده .
گفتم : چه جوری مطمئن شدی؟
: یه بار جیباشو گشتم قاعده ی یه مثقال شیره ی تریاک تو جیبش بود . بعد ش با اون سرد شدم و با دوستهاش گرم، آخه منتش رو میذاشت سر من . مدعی بود واسه خاطر من دست به دامن شیره شده .
: نمی فهمم ، شیره کشیدن تام چه ربطی به تو داشت؟
با بی حوصلگی گفت : اه ، همه چیز رو که نباید واضح گفت .
با علامت سر و ok. ok . گفتن نشون دادم که مثلا فهمیدم . و اون ادامه داد
: آره تازگی ها هم که با این دختره ی کولی که از دهات های اسپانیا وقتی میومد هنوز چارقد گلگلیش تو بقچه اش بود سر و سر راه انداخته و ارتباط نا مشروه داره .
: نا مشروع منظورتونه؟ و البته پنه لوپه کروز رو میفرمایید؟
سرش رو تکون داد که آره .
دوباره پرسشم رو راجع به دلیل پناه آوردنش به ایران و مشهد و احمد آباد پرسیدم .
نیکول گفت: من خیلی وقته که در باره ایران مطالعه دارم . دلیلش هم اینه که تم چند وقتیه که داره رو ژاپن تحقیق میکنه و من خواستم با این کار چیزش رو بسوزونم .
: دلش رو دیگه ؟
و باز سر ی تکون داد .
گفتم ولی تا اونجاییکه من میدونم تامی قراره تو فیلم آخرین سامورایی بازی کنه، ولی شما اینجا تو چه فیلمی میخوای فرهنگ ما رو به دنیا نشون بدی؟
و اون برام توضیح داد از فرهنگ ما خیلی چیزها میدونه و گفت اگه پارتی بازی نکرده بودند قرار بوده نقش قطام رو تو سریال امام علی اون بازی کنه که به دلیل نداشتن آشنا تو وزارت ارشاد این فرصت رو بهش ندادن و البته اعتراف کرد که خیلی چیزها هم نمیدونه
هوای حیاط داشت سرد میشد به پیشنهاد من رفتیم داخل .....
: راستی شما شام خوردی ؟
: راستش افطار با حاج عبل با هم خوردیم .
با تعجب گفتم : با همین حاجی خودمون ؟
: آره ، من از صبح امروز که به پست ایشون خوردم خیلی چیز یادم داده . آدم خوش مشربیه.
: کی عبدالحسین خره؟ خوش مشربه؟ چی یادتون داده؟
: مثلا این که تو دین شما بی شوهر موندن زن گناهه . و اون رسم قشنگ و شاعرانتون ... چی بود؟ اسمش ..؟
: کدوم رسم؟
: بابا همون که قبل از سکس خانوم و آقا با هم شعر عربی میخونن ؟ چیه اسمش؟
: نکنه صیغه رو میگی؟ !!!!!!!!!!!!!!
: آ آ آفرین اتابک آفرین آره صیغه .
زیر لبی گفتم ای حرومزاده ..
: چیزی گفتی ؟
: ا نه ، داشتم با خودم میگفتم که این عبدالحسین خیلی چیزای دیگه هم بلد بود میتونست با اونها شروع کنه ، بهتر بود .
: اوه و و آره قولش رو داده ، گفت دفعه بعدی که من اون باز واسه هم شعر عربی گفتیم از اونها هم یادم میده . .............
چشمام داش میزد بیرون
: مگه اون با تو صیغه کرد؟
: خوب آره گفت احساس خوبیه و راست هم میگفت عبل جون .
دیگه عصبانی شدم
: مرتیکه بی ظرفیت.
: کی؟
: این حاجی عبلیتون ، تو مرام و رسوم ما نیست مهمون رو شب اولی تو زحمت بندازن .
: شما چقدر رسمهای جور واجور دارین جداا جالبه .
خلاصه شام رو خوردم و داشتم به رذالت حاجی و سادگی نیکول فکر میکردم اونهم داشت خطبه های نماز جمعه رو با دقت گوش میداد یک دفعه با صدای قیر و قار ژیان آق مهدی شوور خاله زری تازه یادم افتاد ، یا حسین الان ننم و عمه خانوم و آق مهدی بیان تو این حوری رو اینجا ببینن چی فکر میکنن ؟
تا من بیام توضیح بدم جریان چیه. حداقل ننم سکته رو زده .
به سرعت دست نیکول رو گرفتم و گفتم :
ببین نیکی جون ما اینجا یه رسم دیگه هم داریم که الان مجبورم بهت یاد بدم.
: آخ جو ن ن ن .. بازم رسم ... چی هست این یکی ؟
:ما هیچوقت زنی رو که واسه اولین بار میاد تو خونمون به کسی نشون نمیدیم تا طلوع آفتاب ، واسه همین باید بریم تو اتاق تا مادرم اینا نبیننت. و البته بی سر و صدا باشه؟
اون طفلی هم مثل جریان صیغه اش با حاج عبدلحسین اصلا مشکوک نشد .
چپوندمش تو اتاق و در رو هم بستم .................

به محض اینکه درب اتاق رو بستم مادر و عمه خانوم با اهن و اوهون اومدن داخل .
بعد سلام و علیک پرسیدم :پس آق مهدی کو ؟
در حالی که اون دو تا کوه گوشتشون رو کف زمین ولو میکردن گفتن رفت ، دیر وقت بود تعارف کردیم تو نیومد. پیش خودم گفتم باز خدارو شکر یکی کم شد .
دیدم اونها هم خسته اند فرصت رو مغتنم دونستم و سریع گفتم خوب حاج خانوما اگه امری ندارین من یه کم خسته ام میرم بخوابم .
پیرزنها هردو گفتن به سلامت . اومدم تو اتاق دیدم نیکول نشسته پشت کامپیوتر و وارد سایتهای غیر اخلاقی شده .
گفتم :هی ، تو چطور میتونی تو این سایتها بری؟ کارت من پیروکسیه.
و بعد اون یادم داد که چطور بدترین سایتهای ضد اخلاقی در اصل بسته نیستند و میشه از طریق اونها به بقیه سایتها هم دسترسی پیدا کرد . خلاصه گپ رایانه ایمون که تموم شد نیکول گفت
--- : خوب دیگه اتا جون من خستم ، کجا باید بخوابم؟
یه نیگاه به سر تا پای اتاق که انداخت خودش متوجه شد. اتاق12متری من از یه طرف با تخت و از طرف دیگه با میز کامپیوتر کاملا پر شده بود و تازه این در حالی بود که میز تی. وی . طاقچه بود . یه نیگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت و گفت
--: سوالم رو تصحیح میکنم ، تو کجا میخوای بخوابی؟
واسش توضیح دادم که اگه من بخوام بیرون از این اتاق بخوابم نه تنها باعث ایجاد شک واسه ننم و عمه خانوم میشه بلکه تا صبح باید از مسابقه صوتی ناهنجاری که اون دو تا با انواع و اقسام صداهای فوقانی و تحتانی راه میندازن لذت ببرم که البته واضحه که منطقی نیست و بر اساس رسومات پیش گفته هم اون نمیتونه بیرون از این اتاق بخوابه .
با یه کم غرولند و اطمینان از اینکه من بر خلاف عبلی مارمولک جونش به رسوم دینی و ملی چندان اعتقادی ندارم قبول کرد که هردو رو همون تخت تکنفره بخوابیم.
واقعا شب سختی بود ، هر مردی کافیه یه لحظه خودش رو جای من بذاره تا بفهمه وقتی که مجبوری عین مرغ بغل نیکول کیدمن بخوابی چه احساسی به آدم دست میده
. خلاصه من از فرط هیجان زیاد فکری و جسمی بس که الهم انی یغفر و العنت الشیطان الرجیم و آیت الکرسی و امن یجیب خوندم فکر کنم زودتر خوابم برد ، و زود شروع کردم به دیدن خواب ........
تو یه رویای شیرینی بودم ، من و نیکول داشتیم تو فیلم تایتانیک 2 بازی میکردیم .
چه هیجانی داشت .من پسر عموی جک داوسن ( دی کاپریو )بودم که بعد از ماجراهای تایتانیک و غرق شدنش اومده بود دنبال کارهای انحصار وراثت دی کاپریو و نیکول هم شده بود دختر خاله رز (کیت وینسلت ).
خلاصه همه تماشاچی ها واسمون کف میزدند . تو صحنه های اونجوریش هم بعضی دخترهای هیجانزده جیغ میکشیدند . اما یکی از تماشاچی ها اونقدر بلند داشت جیغ میزد که گوشم کم مونده بود کر بشه از وحشت اون جیغ بلند بی اختیار از خواب پریدم و چشمهام رو باز کردم ......
دیدم ، ای وای صاحب الجیغ عمه خانوم بوده که اومده واسه سحری من رو بیدار کنه با دیدن نیکول که دمرو با لباس خواب تور و بدون رو انداز هر بیننده ای رو یاد فیلم رم شهر بی دفاع می انداخت مواجه شده و داره آژیر خطر میکشه . اومدم پاشم ساکتش کنم بلکه ننم نفهمه دیدم به به ، نیکول خانوم حتی تو مناطق سوق الجیشی اش هم کمترین دفاعی نداره تازه فهمیدم عمه خانوم ظرفیتش خیلی بالا بوده که با دیدن اون همه نور العین کور نشده . خلاصه قبل از این که بتونم عمه رو ساکت کنم ، ننم هم اومد داخل اتاق و اونهم با دیدن اون صحنه خلاف موازین شرعی زد زیر داد و هوار و به همراهی عمه خانم یه سمفونی راه انداختن که بیا و ببین ...........
خلاصه با سمفونی وحشتناک اونها هم نیکول بیدار شد هم بیست تا همسایه ا
ونورتر . من هم هی التماس میکردم
:بابا شما رو بخدا سر و صدا نکنین ، این چه آبرو ریزیه؟....
بابا راسل کرو که تو این رختخواب نبوده منم .. ای داد بیداد .... بزارین من توضیح میدم واستون .......




ننم زجه میزد : شیرم رو حلالت نمیکنم ، تو ماه رمضون ؟ شب احیائ؟ اینجوری شب زنده داری میکنی ؟خاک بر سرت آشغال نا مسلمون ....
عمه خانوم که دیگه نگو : آخه بی حیثیت، این لکاته دالون غوز بی طهارت چی چیه آوردی تو این خونه که ما توش نماز میخونیم ؟خیر سرت مثلا با خودت روزه میگیریم .....
بعد هم دو تایی با مشت اول کوبیدن تو سینه هاشون و بعد هم متناوباتو سر من خلاصه نیکل هم در کمال خونسردی تو تخت نشسته بود و به اونها نیگاه میکرد..
بالاخره دم دمای اذان صبح کم کم داشتن ساکت میشدن منهم داشتم توضیح میدادم که این خانوم از آشناهای حاج عبدالحسین و مهمون ایشون بوده که امشب اتفاقی و از سر ناچاری اینجاست و من بخت برگشته نه شعر عربی واسش خوندم و نه هیچ رسم و رسومی به جا آوردم ........
که یهو دیدم عمه گفت : وا ا ا ا مریم میدونی این کیه ؟
ننم با تعجب پرسید: نه ، کیه؟
عمه خانوم تابی به ابروهای خالکوبی شده اش انداخت و
: مریم جون این خانومه نیکوول کیتمنه .
هم من و هم خود نیکول از تعجب دهنمون سی و پنج متر وا مونده بود !!!!!!!.
ننم هم یه نیم خیزی شد و نزدیکتر اومد بعد بدو بدو رفت عینک ته استکانیش رو از بغل دندون مصنوعی هاش آورد و زد به چشم خوب که نیگاه کرد یهو یی نیشش وا شد
:آره ، آره خودشه ..... من که کم مونده بود آب دهنم تو گلو خفم کنه با تعجب پرسیدم
: ببخشید ، شما حاج خانومهای غرق در نماز و روزه و عبادات از کجا خانوم نیکول کیدمن رو شناختین؟
عمه در حالی که کم کم داشت میرفت واسه اون پرستیژ قلابیش گفت
: زکی ، پسر جون شوما تو قنداق بودی ما فیلمهای این خانوم رو با مریم جون تو سینما دایانا (فلسطین ) خیابون ارگ میدیدیم . مگه نه ماری جون ؟
(( این ماری مخفف و اسم هنری ننمه ، با اون یارو ماریا دیانا اشتباه نگیرین((.
ننم هم باآهی تاسف بار در حسرت و نوستالژی روزهای از دست رفته گفت
: آه گفتی ؟ یادته قمر ؟یادش بخیر ، پاتوقمون سینما فردوسی و دایانا بود و باغ نادری .
بعد هم رو کرد به نیکول و گفت
: ای خانوم جون ، ما رو اینجوری نیگاه نکن ، ما هم یه وقتی مث خودت بر و بیایی داشتیم الانه اینجوری پیر و گوزو شدیم .
نیکول که یواش یواش داشت از این ملاقات سحری خوشش میومد سری تکون داد و گفت
: خانومها ، به عقیده من شما هنوز هم زیبا و جذاب هستید ، فقط کافیه یه کم به خودتون برسید و خودتون و تواناییهای زنونه تون رو باور کنید
نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم .
فقط دور کمر عمه قمر خانوم به اندازه ی قد نیکول کیدمن بود و ننم هم مطمئن بودم اگه تو ژاپن دنیا اومده بود یه سومو کار مطرح جهانی میشد به اسم کون چون تانک. ولی چیزی نگفتم ، تا سر و صدای اون دو تا در نیاد .
به هر حال تا صبح از این در و اون در گفتن ، و من تازه فهمیدم که ای بابا این دو تا پیرزن تقریبا تمام فیلمهای نیکل کیدمن رو دیدن منجمله فیلم اوروتیک چشمان باز و بسته رو که بیشتر از بقیه فیلمهای نیکول مورد توجهشون بود و البته سر تر جمه اسمش هم دو تا پیرزنهای هنرمند دوست و هنر شناس با هم اختلاف داشتن .
به هر حال با رسیدن صبح من باید میرفتم سر کار.
با گرفتن این قول از دوتا پیرزنها که داشتن با مهمون نا خوانده شون دل میدادن و قلوه میگرفتن مبنی بر اینکه به شدت مواظب مهمونمون که خیلی حبیب خدا بود باشند رفتم ولی هی دلشوره داشتم .
دمدمای ظهر بود ، طاقت نیاورد م ، زنگ زدم خونه .....
کسی گوشی رو بر نداشت نگرانیم بیشتر شد . مونده بودم چیکار کنم که دیدم گوشی موبایلم زنگ خورد ،
: الو ،‌ بله؟ ..
یه صدای نا جور از اونور گوشی: ... آقای وفادار؟ ...
: بله بفرمایید ، خودم هستم .
: تشریف بیارید کلانتری خیابون راهنمایی ،
: کلانتری ؟ !!! واسه چی قربان؟ چی شده؟
: سه تا خانوم که حالشون خوب نبود ، شماره شما رو دادن ، ........
و ....... did ... did.... did.... قطع شد ،........
خدای من .......
چی شده یارو گفت حالشون خوب نیست .... .
نکنه تصادف کردن .........
وای خدا جون دیدی چه خاکی بر سرم شد .............

سرریع رفتم کلانتری ,
بعد هم اتاق افسر نگهبان به محض معرفی خودم جویای حال ننم و عمه خانوم و نیکول جون شدم


افسر نگهبان در حالی که چشماش برق بخصوصی میزد یه بفرمایی زد و به سرباز تو اتاق سفارش چایی داد .
اتاق که خلوت شد سرش رو نزدیک گوشم کرد و گفت
: حالشون خوبه خوبه ........... و اما...... خوب زرنگ , مکانتون کجاست ؟
: منظورتون خونمونه ؟
با سر تایید کرد .
: احمد آباد.
افسره نیشش وا شد و با لحن مخصوص و دوستانه ای گفت
: هم اونجا مهمونی میدین , هم بیرون پروانه هاتون میپرن ؟ چندتا مرغ دارین؟ .
: ببخشید قربان ! متوجه نمیشم . جریان این حیوونا چیه؟ مرغ و پروانه ؟ ..
خنده ای کرد و گفت : ها ها ها .... خوشم اومد . نترس پسر جون این که بازجویی نیست .
و بعد آرومتر اضافه کرد : ما خودمون یه پا مشتری دائمیم .
یه چشمک هم چاشنی کرد و من متوجه شدم که طرف هم منو با یه محترم تر از خودم عوضی گرفته و هم منتظر یه عکس العملی از جانب منه .
لبخندی زدم و گفتم : هر جور شما صلاح بدونید.
سرش رو با تحکم خاصی تکون داد : خوبه , میدونستم بچه باهوشی هستی.
و فریاد زد: نگهبان , اون سه تا خانومها رو بیار تو دفتر من , سریعتر .
سرباز دیگه ای در حالی که با لبخند به من سلام میکرد چایی آورد.
شک نداشتم که همشون اشتباه گرفته اند من بار اولی بود که پام رسیده بود کلانتری دلیلی نداشت اینقدر تحویل بگیرن .
تو همین افکار بودم که دیدم چند تا خانوم از اون خیابونی های تابلو رو آوردن تو اتاق افسر نگهبان ,
واسه اینکه آقا افسره فکر نکنه از اون ندید بدید هام پشتمو کردم به طرفشون .
افسره همونجور که به من احترام گذاشت با تعارف از زنها خواست که بشینن و راحت باشن .
به افسره گفتم : قربان اگه من مزاحمم برم بیرون تا شما کارتون تموم بشه فقط محبت کنید آدرس
بیمارستان رو بدید...... .
افسره زد زیر خنده : نه بابا جون , ا ینجا که نمیشه , اینجا محل خدمته یه نفر ببینه پدرمو در
میارن......
و بعد در حالی که میزد رو شونم گفت: بابا خیلی دمت گرم و اضافه کرد, خانوما واقعا واسه داشتن یه
همچین چوپون باهوشی بهتون تبریک میگم . ایشالله خونه خدمت برسیم و یه لبی با هم تر کنیم .

یهو از پشت سر صدای آشنای ننم به گوشم خورد !!!
:
آقا جان , چند بار بگیم ما این کاره نیستیم ...... اتابک ذلیل شده واسه چی پشتت رو کردی طرف ما خاک بر سرت , تو هم با اینها یی؟
وقتی برگشتم از تعجب کم مونده بود قلبم از دهنم بزنه بیرون .!!!
ننم با عمه خانوم و نیکل رو اگه دقت نمی کردم ممکن نبود بشناسم........
موهای رنگ کرده که با یه چارقد به اندازه کف دست مثلا پوشونده بودن , خط چشم تا دم دهنشون ,
پاشنه کفشهای ننم و عمه خانوم اونقدر بلند بود که کم از نیکول نداشتن و یه مانتو خفاشی چاک دار و
کلی رنگ و لعاب با عینکهای آفتابی پهن ....
خدای من چی دارم میبینم .!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تازه , تازه دوزاریم میافتاد این یارو افسر نگهبانه چی
داشت میگفت
. نمیتونستم حرف بزنم حتی میترسیدم آب دهنمو قورت بدم مبادا تو گلوم گیر کنه .
حالاباز نیکل یه جورایی حق داشت این تیپی بگرده ولی ننم اینها .....؟

افسره تا دم در کلانتری بدرقه مون کرد و قول داد با یکی دو تا از دوستهاش در اولین فرصت خدمت
برسه ......
شانس آورد بیشتر از همه چشش به نیکول بود وگرنه خدا میدونست باهاش چیکار میکردم؟ !!؟ ...
از در کلانتری یه ماشین در بست گرفتم , خون خونم رو میخورد.

نیکول با اون زبون قشنگش توضیح داد که به عقیده اون ننه مریم و عمه قمر خانوم چون از فمنیستها محسوب میشن و چون با تحجر و سلطه ی انسان بر انسان مخالفند و هزارتا چون دیگه تصمیم گرفتن که آزادی رو هم تجربه کنن و در این راه قراره اون با تمام قوا در کنارشون مبارزه کنه تا همه خط قرمز ها رو رد کنند.....
اون میگفت ننم و عمه خانوم پتانسیل این جریان توشون نهفته بوده و بطور ناگهانی این مسئله در
اونها بیدار شده و..... . ننه و عمه خانوم هم با اون همصدا گفتند : هیچ منافاتی بین عبادات و نو گرایی وجود نداره و مخالفین این امر از دید اونها آدمهای متحجری هستند که محکوم به ندانستن هستند . وقتی عمه خانوم از تعارضات دائمی بین سنت و مدرنیته داشت وراجی میکرد دیگه منهم باورم شده
بود که اینها واقعا پتانسیلشون بد جوری بیدار شده. اونها میگفتن و من مونده بودم که چطور ممکنه دو تا پیر زن اینقدر ناگهانی در عرض نصف روز عوض بشن . پس اون همه نماز و روزه و دنیا ترسی و امر به معروف و .... کجا رفت؟
نزدیکهای خونه بودیم گفتم
: حالا میخواین با همین سرو وضع بریم تو محل تا بچه محل ها هم مث آقا افسره ازم سراغ مرغ وپروانه بگیرن ؟
ننم گفت : واه واه . خر خنگ خیلی هم دلت بخواد . ننت اینقدر خوشتیپ باشه .
با اخم و تخم و تغیر گفتم : اگه اینجوری میخواین برین و آزادیتون رو تو محل هم جار بزنین من همین
الان اساسم رو ور میدارم میرم خونه خاله زری .
عمه خانوم گفت : تو لازم نیست زحمت بکشی , خاله زری خودش الان تو خونه منتظره تا هممون با هم متی تفشن کنیم ......
: چیکار کنین؟
نیکول گفت : مدی تیشن , اتابک جان , واسه تمدید اعصاب , ولی چون تو آدم سنت گرایی هستی من داوطلبانه و نه به اجبار چادر سرم میکنم
. با این حرف اون هرسه تا هماهنگ چادر هاشون رو از کیف در آوردن و مثلا تقیه کردن.
به راننده سفارش کردم درست جلوی در نگه داره . زنها رو چپوندم تو خونه و کرایه ماشین رو دادم .
اومدم تو خونه از تو حیاط دیدم ای داد بیداد خاله زری رو نیگاه . یه پیرهن توری مینی ناف پوشیده بود
که همه جاش.....
رفتم لب حوض مونده بودم چیکار کنم . پیش خودم گفتم خدا کنه این مردک حاج عبدالحسین زودتر بیاد
سراغ این زنیکه ورش داره ببره تا زندگیمون رو زیر و رو نکرده .
یه دفعه صدای در حیاط بلند شد . خوشحال شدم .
حتما خودشه عبلی مارمولکجون . دویدم در رو باز کردم ولی همونجا میخکوب شدم .
قرار بود افسره چند روز بعد بیاد ولی انگار از هولش پشت سر ما راه افتاده بود , تازه یه لشگر سرباز هم با خودش آورده بود.
اومدم یه چیزی بهش بگم که کشیده ی محکمش امون نداد .
شترق کوبید تو صورتم
: مرتیکه دیوصفت حالا دیگه زن شوور دار قر میزنی ؟؟؟؟؟؟؟ ! ! ! ! ..... ........ ....

هنوز چشمم از درد وا نشده بود که دیدم اوه اوه تام کروز از پشت افسره پرید بیرون
: جناب سروان خودشه زنم اسیر اینه ...

نه ! تام کروز ؟!!!! اون دیگه اینجا چیکار میکنه ؟
هنوز تو بهت تام مونده بودم دیدم یه کراواتیه از پشت اون اومد بیرون
: جناب سروان معطل چی هستید دستگیرش کنید من از مراجع قضایی حکم دارم . خدایا قیافه ی اینهم آشناست ! تو اون هیری ویری شناختن جان گریشام واقعا سخت بود ,
شنیده بودم قبل از نویسندگی وکیل بوده ولی فکر نمی کردم وکالت پرونده ما رو بعهده داشته باشه. رفتم جلو و به تام و جانی سلام کردم و گفتم هم تمام فیلمهای تام رو دیدم و هم همه کتابهای جان رو خوندم .
این رو که گفتم تام یه دستی رو شونم کوبید و گفت
: عشقی , باحال , مومن مچد نیده آخه این رسمشه ؟ زن من تو خونه تو چیکار میکنه؟ واسشون توضیح دادم که چطور تو 24 ساعت اتفاقات باور نکردنی افتاده و من از یه آدم آبرو دار به خاطر مواظبت از خانوم نیکل کیدمن تبدیل شدم به تاجر کش و مکان دار بزرگ . به اینجا که رسیدم جان گریشام یه آهی کشید و گفت
: من حاضرم حق نگارش این ماجرا رو به قیمت خوبی ازت بخرم , و البته حالا که همه چیز روشنه دیگه نیازی به دادگاه بازی و آژان کشی نیست . من از جناب کروز خواهش میکنم روی من ریش سفید رو زمین نندازه , از هر دو تا تون هم میخوام صلوات بفرستین و دست بندازین گردن هم و روی هم رو ببوسین ... ,
من اومدم پیش قدم شم تا صورت تام رو ببوسم که یهو آقای افسر گفت
: نه آقای وکیل , نه داداش این جریان تو کلانتری پرونده شده . هر تصمیمی هم که بخواید بگیرید
باید تو دادسرا حل و فصل بشه , ما که اینجا بوق نیستیم یه لشگر با خودم نیاوردم که شما با هم ماچ بوسه راه بندازین , تازه ما بیخیال شیم مطبوعات چی ؟ اونها که نمیشن .
ودر حالی که لبخند میزد یه اشاره به سربازی که جلو در وایساده بود کرد و اونهم در رو باز کرد و چشمتون روز بد نبینه ................
یه گردان زرهی خبر نگار مث سیل ریختن تو خونه .
زود دویدم رو پله با صدای بلند گفتم
: خبرنگارهای محترم توجه کنن فقط با رسانه های خارجی مصاحبه میکنم , از رسانه های داخلی هم فقط خبرنگار خبر وزرشی و شرق با مجله فیلم بمونن بقیه برن بیرون ......
ولی انگار هیچکی نشنید ,
همه دور تام کروز و جان گریشام جمع شده بودن و چلیک چلیک عکس بود که میگرفتن .
اصلا یه نفر هم سراغ من نیومد .
تا اومدم به خودم بجنبم خانوم نیکل کیدمن اومد پشت پنجره و توی یه نمای مدیوم شات وایساد تامی رو نیگاه کردن و مث ابر بهار گریه کردن .
خبرنگارهای زن داخلی شیون میکردن و مردها هم با تام اظهار همدردی میکردن .
همه داشتن از این جریان عکس میگرفتن که در همین اثنا آقای افسر رفت وایساد بالای همون پله و گفت : آی جماعت مخبر , فراموش نکنید طی این مدت با پی گیری های نیروهای هشیار انتظامی و با تلاش شبانه روزی سربازان گمنام امام زمان عج ما موفق شدیم که این لونه فساد رو کشف کنیم و عوامل و گردانندگانش رو به جامعه معصوممون معرفی کنیم .
بعد به من اشاره کرد و گفت
: فقط چون این مردک قواد با ما همکاری کرده و البته قول همکاریهای بیشتری رو هم داده خواهش میکنم چهره ی کریهش رو تو گزارشاتون شطرنجی کنین , هرچند .... فرقی هم نمیکنه .
و یه نیگاه به پشت بوم خونه انداخت....
دور تا دور همسایه های هفت تا محل اونورتر هم اومده بودن .
من البته بهشون حق میدادم مگه این بیچاره ها تو عمرشون چند بار فرصت دارن تام کروز و نیکول کیدمن و جان گریشام رو با این کیفیت ببینن
, تازه اونهم توی یه همچین ماجرای درامی که بدمنش بچه محلشونه .
کاملا خلع سلاح نشسته بودم لب حوض , به پنجره نیگاه کردم ...
مث یه عکس مونتاژ شده نیکول وسط وایساده بود ننم و عمه خانوم و خاله زری هم به زور خودشون رو تو کادر جا داده بودن مبادا استعدادای نهفته شون از نظرها پنهان بمونه .
دنبال یه دلیل واسه ناراحت نبودن میگشتم تا خودم رو دلداری بدم که افسره از تو فکر درم آورد
:دیدی؟ !!! .... نتیجه تک خوری همینه . پاشو , پاشو بایس بریم کلانتری
چاره ای نبود .من کاملا اخته شده بودم و خنثی . بهتر بود گوش میکردم تا بخوام متکلم باشم . بیرون خونه دیدم مردم با پرچم و پارچه وایسادن ..
هر کی یه چیزی نوشته بود
: مرگ بر هنرمند دزد... قانون نباید به مفسدان هنری رحم کند... نیروی انتظامی تشکر تشکر...
آخ خدایا چطور تو یه شبانه روز همه چیمون اینجوری شد ؟ کی فکرش رو میکرد
تو ماشین من و تام و گریشام پیش هم نشستیم . گریشام عصبی به نظر میرسید .
: نمی فهمم ما که میگیم شکایتی نداریم دیگه چرا باید بریم دادگاه ؟
گفتم : خوب قانون ما اینجوریه. ما هیچ وقت از شما پرسیدیم واسه چی پلیس کشورتون ظرف کوتاهترین مدت به صحنه جرم میاد؟
تام با خنده گفت: خوب کجای این اشکال داره؟
: اشکالش رو من امروز فهمیدم , واسه اولین و احتمالا آخرین بار پلیس کشور ما خودش رو زود رسوند به محل ما اونقدر زود که من هیچ فرصتی نداشتم تا یه توضیح منطقی واسه مردم داشته باشم . خوب این یعنی تو آمریکا هیچوقت یه همچین فرصتی دست نمیده .

اونها زود حرف من رو تایید کردن و گریشام قول داد به محض ورود به آمریکای جهانخوارشون این مسئله رو با جان اشکرافت در میون بذاره.
یه توقف ناگهانی جلوی مسجد باعث شد حرفهای ما ناتمام بمونه .
افسره اومد دم پنجره و گفت
: طبق بررسی های ما اولین جرم در این محل واقع شده و خانوم کیدمن تو همین مسجد برای بار اول اهه ...... من اینجا باید یه تحقیقاتی کنم .شما هم میتونین بیایید .
رفتیم پایین نیکول در حالی نگاههای رشک بر انگیزش به تام همچنان ادامه داشت به راهنمایی افسره مشغول شد و ما هم تو حیاط مسجد وایسادیم یهو صدای الله اکبر اذان بلند شد .
تازه یادم افتاد افطار شده و من نه نماز خوندم نه اصلا یادم بود .
به افسره گفتم
: تا شما با عوامل اصلی این سرقت هنری ناموسی آشنا میشی و احتمالا از خانم کیدمن میخواین که صحنه ارتکاب جرم رو بازسازی کنه من نمازم رو بخونم .
افسره گفت :ok میتونی .اومدم لب حوض دیدم تام کروز و جان گریشام هم آستین هارو بالا زدن دارن
وضو میگیرن .
گفتم: تامی جون , نیکل گفته بود یه تحقیقاتی راجع به ایران کرده بود ولی نمیدونستم که شما هم
تام با اون لبخند معروفش گفت
: بعد از 11 سپتامبر من علاقه وافری به دین اسلام پیدا کردم و البته راسل کرو و نیکل نقش مهمی در این علاقه مندی داشتن چون فهمیدم که اونها همش بهم زنا میکنن ...
: کی به کی ؟ راسل به نیکول یا اون به اون ...
: هم اون و هم اونها ....
خلاصه به پیش نمازی حاج عبدالحسین قرمساق که بلاخره پیداش شد بود به نماز وایسادیم .بعدش هم افطار و به خاطر همون افطار نمک گیر عبدالحسین شدیم و مجبور به گوش کرن سخنرانی بعد از نماز و ا فطار . عبدالحسین بعد از خوندن مصیبت زود رفت سر اصل مطلب
یه عده ی از خدا بیخبر, یه عده نا مسلمون , یه عده اجنبی و اجنبی پرست که میخوان ناموس و عزت و ارزشهای ما رو زیر سوال ببرن اومدن و میخوان از بیت یه مسلمون زنش رو به فرنگستون ببرن.
آی مردم , آی مسلمونا , وا اسلاما , وا عزتا , ای مردم من بد کردم بیوه زنی رو که تو این مملکت سر پناهی نداشت امون دادم تا گیر امثال این از خدا بیخبرهایی که این زن از دستشون از مابعدالمائ و آنوره اقیانوسها فرار کرده نیافته؟ آیا این در مملکت اسلام مباح است؟
این زن هم اکنون در این خانه خدا متحصن شده و بنده بنا به وظیفه ی مسلمانی و ناموسی به این جهت که این ضعیفه ی معصومه زوجه ی شرعی بنده ست تا پای جان همراه ایشان میمانم!!!! . عبدالحسین این رو گفت و از منبر پا شد و در حالی که مردم پشت سرش شعار میدادن : روحانی مبارز حمایتت میکنیم ....., رفت پشت سرا پرده .
مونده بودم بخندم ؟ گریه کنم ؟
تام و گریشام و آقا افسره مث مجسمه وسط مسجد وایساده بودن .
بد جوری از عبدالحسین رو دست خوردیم . هممون ...........
چند دقیقه ای از شو مذهبی عبدالحسین رو سن مسجد که گذشت یه دفعه تام کروز با الگو برداری از قیصر بهروز وثوقی وسط حیاط مسجد نعره کشید
: نیکول جون .... کجایی که تامی تو کشتن......

به هر ترتیبی بود آرومش کردیم .
افسره گفت: نگران نباش خودم خانومت رو از چنگ این د..س ( با اشاره به من ) در آوردم . از چنگ عبدالحسین هم در میارم ، خیالت تخت، فقط شیتیل ما ....
گریشام با پز وکالتش تام رو مطمئن کرد که فردا اول وقت با حکم قضایی زنش رو از این محبس مقدس در میاره و منهم واسه این که به طور کامل خیال تام رو راحت کنم گفتم
: ببین عزیز ، زیاد ناراحت نباش این عبدالحسین از اون ملاها که وصفشون رو شنیدی نیست ، من از خانومش شنیدم شبها زود میخوابه ، و آرومتر گفتم:
همچین بفهمی نفهمی ، میگن مرد درست و حسابی هم نیست، نگران نباش ....
با این حرفها تام بیچاره قوت قلب گرفت و با گریشام به این شرط واسه رفتن و خوابوندن شر کنار اومد که فردا اول وقت بیان سراغ حاج عبدالحسین خر مرد رند کوفت خورده.
خلاصه کار گرفتن حکم احضار عبدالحسین از احضار روح کوروش کبیر و ناپلئون سختتر بود .
اول میدون ارگ بعد دادسرای قضات بعد دادسرای خانواده بعد تازه دادگاه روحانیت و دادگاه مطبوعات و هزار کوفت و زهر مار دیگه باعث شد اونروز نتونیم همه کارها رو انجام بدیم و یه قسمت از کارها موکول شد به فرداش تا عبدالحسین بی همه چیز یه شب دیگه رو خارج از قوه ادراک بشری سیر کنه.
روز دوم دمدمای ظهر بالاخره موفق به گرفتن حکم احضار و نه جلب اونهم فقط جهت پاره ای توضیحات که خودمون هم میدونستیم همون پاره اش هم واسه تامی غنیمته شدیم ،
خوشحال وخندان با یه مامور به سرعت خودمون رو به مسجد رسوندیم ،
تمام شور و شوق تام و من و بقیه واسه رهایی نیکل همون دم در مسجد با حرفهای فراش پیر و زهوار در رفته ی مسجد از بین رفت .
پیر مرد انگار که پسر خودش دوماد شده باشه با خوشحالی و خنده خبر از هجرت حاج آقا به همراه حاج خانوم ( همون نیکل کیدمن خودمون) به سمت اماکن متبرکه جهت زیارت و سیاحت و البته ماه شیر و عسل و زهر مار داد.
آقا افسره که حالا بیشتر از خود تام حرص زن اونو میخورد موفق شد رد عروس و دوماد رو تو جاده قم بگیره با هزار بدبختی با پلیس راه هماهنگ شد و بلاخره تونستیم عبدالحسین رو به همراه عیال به مشهد بر گردونیم.
فردا تو دادگاه خانواده به همراه تام و بقیه دو سه ساعتی معطل شدیم تا حاج آقا به همراه نیکل تشریف آوردن .
من رو که از اتاق بیرون فرستادن و فقط تام و گریشام که بهت زده از بی اعتنایی نیکل وا رفته بودن رو به داخل اتاق قاضی راهنمایی کردن .
حدود یکساعت گذشت تا دیدم تام با چهره بر افروخته و چشمهای از حدقه بیرون اومده از اتاق زد بیرون و در حالیکه مثل آدم آهنی راه میرفت اومد جلوی من و گفت
: وای بر من ، همسرم ، پاره ......
با وحشت پرسیدم : پاره ؟ ! ! ! چی میگی ؟
و اون با لکنت ادامه داد : پاره ی تنم ... وای .... به سمت گریشام رفتم ....
: جریان چیه؟ این چی میگه ؟ اصلا شما ها چرا من رو شاهد نخواستین ؟ قاضی چی گفت ؟
گریشام آهی کشید و گفت
: بدبختی ما گناه بیگانه نبود ...... نه تنها خانوم کیدمن از این حاج آقا خوشش اومده بلکه دوست عزیزمون جناب تام کروز بدون اینکه قبلا با من مشورتی کرده باشه سه بار به صورت مخفیانه با خانوم کیدمن متارکه کرده و این یعنی طبق قوانین اسلامی که خیلی هم بجا و درسته ، خانوم کیدمن باید به مدت نامعلومی به عقد یه مسلمون که قبول زحمت بکنه در بیاد تا با استفاده از پنالتی محلل که گویا به مذاق ایشون خیلی هم خوش اومده بتونن اگر خواستن در آینده رجوع بکنن .الان هم قاضی دادگاه داره از حاج عبدالحسین به خاطر این فداکاری تشکر میکنه . در ضمن حاج آقا اعلام کردن در این رابطه بنا به عطوفت و رافت اسلامی از گناه همه مقصرین این پرونده میگذرن و از قاضی هم خواهش کرده که از گناه تام که بعد از طلاق سوم عملا به خانوم کیدمن حروم بودن بگذره تا این مسئله مستمسکی برای بد جلوه دادن کشور شما در انظار عمومی جهان نباشه . من هم با تام همین امروز ایران رو با خاطرات خوبی ترک میکنیم ................

خلاصه که به همین راحتی و با استفاده از تبصره ی محلل حاج عبدالحسین و نیکل به عنوان زن و شوهر زندگی تازه ای رو شروع کردن.
بعد از این جریان من تا چند وقتی نیکل رو تو صف نونوایی بربری محل و یا سبزی فروشی میدیدم ، ولی هیچوقت به روش نیاوردم که منهم میتونستم براش فداکاریهایی به مراتب بهتر از عبدالحسین بکنم .
بعد از یه چند ماهی هم عبدالحسین به عنوان نماینده فرهنگی ایران در فرانسه به همراه عهد و عیال به اونجا رفت و زندگی تازه ای رو آغاز کرد .
البته من به بهونه پرسیدن احوال عبدالحسین هر چند وقت یه باری مزاحم دخترش که از همسر اولش بود میشدم تا تو همین مزاحمتها تونستم i.d اون و نیکول رو گیر بیارم و تو چت رومها گاه گداری سر به سرشون بذارم .
حتما مستحضر هستید که نیکل بعد از این جریان بود که طلاق رسمیش رو از تام اعلام کرد و بعد هم اون داستانهای تام و پنه لوپه کروز سر زبونها افتاد .
هر چند وقت یه باری هم تام و گریشام واسم نامه و میل میدن و هنوز با اونها هم ارتباط دارم . هر چند که گریشام گفت طرح این داستان تو وزارت ارشاد آمریکا هنوز موفق به دریافت پروانه ساخت نشده و بهش گفتن باید صحنه های زیادی رو از این فیلمنامه سانسور کنه تا تازه بتونه واسه گروه بالای 18 سال پروانه نمایش بگیره.
به هر حال درسته که سرتون رو درد آوردم و با گفتن این به قول حاج عبدالحسین خزعبلات حوصلتون رو سر بردم ولی خوب گفتم شاید بد نباشه شما هم از تجربه من استفاده کنین

حق یارتون
همه عشق تو دلاشون یخ بسته
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد