افق 2

خوشبختی در انتظار آدم های دل خوشه

افق 2

خوشبختی در انتظار آدم های دل خوشه

پسرک فال فروش


روی پل هوایی مقابل شرکتمون بودم که متوجه یک پسرک فال فروش شدم که با نگاهی التماسانه می گفت :تو رو خدا یه فال حافظ بخر.بدون مکث قبول کردم.یه صد تومنی از جیبم بیرون اوردم.و پاکتی را از میان پاکتها بیرون کشیدم.نگاهش کردم و بهش گفتم من این فال رو به نیت تو خریدم.باورش نمی شدچند لحظه به من نگاه کردو یه لبخنندی زد وگفت :به نیت من!؟چرا؟ جواب میدم :نمی دونم حالا برات بخونم؟سرش روبه نشونه رضایت تکون میده.میگم شعرهاش رو نمی خونم فقط معنی هاش رو میخونم.بی صبری روتوچشمهای معصومش میتوان دید.با توجه به سنش جمله ها را این طور میخونم:تو خیلی خوش شانس هستی .چون خدا همیشه به تو توجه میکنه.اون خیلی دوستت داره.اون دوست داره هر جور شده تو درسهاتو بخونی و به زندگی امیدوار باشی.همیشه ازش کمک بخواه و باهاش صحبت کن.اون خیلی دوست داره.

میترسم سرم رو بلند کنم .میترسم دستم براش رو شده بشه. ولی سرم رو بلند میکنم ...خدای من چشمهای معصومش پشت هاشورهای نمناک اشک زیبای خاصی به او داده بود.با صدای بغض آلودش ازم پرسید:راستی راستی دوستم داره؟

بغض داشت امانم را میبرید.خودم رو کنترل میکنم و میگویم :آره ... خیلی خیلی.و من میروم .... به همین سادگی.نمیدونم کارم درست بوده یا نه!نگاهی به کاغذ فال می کنم.حتی یکی از جمله هایی که برای پسرک خوندم در کاغذ نوشته نشده است.< FONT>
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد