افق 2

خوشبختی در انتظار آدم های دل خوشه

افق 2

خوشبختی در انتظار آدم های دل خوشه

زندگینامه فریدون فروغی


فروغی از جنس هنر مندانی است که در طول تاریخ یا تاریکی های عظیم و وحشتناک زندگی و جهان را به انسانها نشان داده اند یا روشنایی روشن را. او هرگز خود را مجاب نکرد که شعر هایی کمتر از حد کمال را زمزمه کند. حتی نوع موسیقی به کار رفته در ترانه هایش انگار یک هشدار تکان دهنده است و هرگز برای کسی که می خواهند بخوابانند یا بخواند و دلشان لالایی می خواهد خوش نمی آید...
مرد !خیلی راحت! وبی سرو صدا انگار که هیچ وقت نبود. حجم عظیم و وسیع تنهایی و فراموشی او را در خود هضم کرد و زخمی و دلشکسته و هنوز آواز بر لب جان داد. آنگاه در پای کوه های نه چندان بلند در روستایی که کمتر از ده نفر در آن زندگی می کنند تنها و رانده شده ـ مثل زندگیش ـ خفت و تا ابد از زیر خروار ها خاک سرد و نم دار به شهر شلوغ و پر از دود و دروغ نظاره خواهد کرد...
فریدون فروغی تکرار ناشدنی است.کاش زمان حیات قدر او وهمه کسانی را که بعد از مرگشان در سوگشان می نشینیم می دانستیم. کاش به او فرصت ادا ی دین به ملتش را می دادیم تا یادگار های بیشتر وعمیق تری پیش ما می گذاشت که به گفته ی خودش :هنرمند چیزی به نام هنر را از مردم به امانت گرفته که باید آن را به صاحب اصلی اش باز گرداند...
فروغی رفت اما هنر وصدای دلنشین وزخمی اش همراه شعر های زیبایش یادگاری است از هنرمندی بزرگ تکرار ناشدنی و تحفه ای که تا ابد پیش علاقه مندانش خواهد ماند.
فروغی در گذر زمان:
از تولد تا نوجوانی
فریدون فروغی خواننده و نوازنده ی گیتار ـ پیانو ـ ارگ و شاعر نو پرداز و یکی از بزرگان عرصه ی موسیقی در 9 بهمن 1329 خورشیدی برابر29 فوریه 1951 میلادی در تهران چشم به جهان گشود. پدرش « فتح الله » کارمند اداره دخانیات بود که در تنهایی وخلوت خود شعر می سرود وتار می نواخت.او از مالکان بزرگ روستای نراق بود که از اجدادش به وی ارث رسیده بود.
مادرش « فخریه» زنی مهربان و خون گرم و خانه دار بود. فریدون چهارمین و آخرین و تنها پسر خانواده بعد از سه خواهر بزرگش « پروانه » و « عفت » و « فروغ » بود.
گریه های بی امان فریدون کوچک بعدها ناله های جانگدازی می شود .فریدون کوچک زندگی پیرامونش را می بیند و درد های ملتش را حسمی کند وناله های انسان های رانده شده راـ که بعد ها خود سر دسته آنها می شود ـ می شنود و به خاطر می سپارد.به گفته « پروانه » خواهر بزر گترش: فریدون ارز همان اوان کودکی روحی حساس و شکننده داشت و با کوچکترین تلنگری ساعت ها در خلوت وتنهایی خود می نالید. شش ساله که می شود پا به مدرسه می گذارد والفبای زندگی وچون وچراهایش را یاد می گیرد و هر سال همراه بادانسته های جدیدش بزرگ می شود. تابستان ها همراه خانواده برای تفریح وگردش به روستای نراقـ مابین قم وکاشان ـ می رود و با طبیعت بیشتر وعمیق تر آشنا می شود.طبیعت را پاک وصمیمی می یابد و به نراق دلمی بندد.بعد ها « قرقرک » را همانند نراق می یابدو این چنین با طبیعت انس می گیرد و با موسیقی ازلی وابدی آن آشنا می شود.این آشنایی حس موسیقایی اعمال وزفتار وگفتار واحساس او را بالا می برد وتحت الشعاع قرار می دهد هر روز تشدید می کند و این آغاز علاقه ی شدید او به موسیقی می شود.تا جایی که بعدها ترانه ی « قریه ی من »را با شعری از خودش در مدح آنجا می خواند.
آغاز خوانندگی ونوازندگی
پروانه می گوید:از همان دوران کودکی حس موسیقی در او مشخص بود.هر وقت بیکار می شد قاشق وچنگال را بر می داشت و روی بشقاب ها ظروف دیگر ضرب می گرفت و با آهنگی موزون بر آنها می کوبید وبا صدای خش دارش چیزهایی زمزمه می کرد و همه را به اعتراض وا می داشت وعصبانی می کرد.
علاقه اش به موسیقی آنقدر شدت می گیرد که با وجودمخالفت اطرافیانش با پول هایی که پس انداز می کند یک دستگاه جاز می خرد و بی هیچ راهنما واستادی شروع به تمرین می کند و چون صدای خوبی داشته همرام با آن می خواند. مدتی با جاز خود را مشغول می کند اما به این نتیجه می رسد که یک خواننده باید گیتار بزند .به این ترتیب جاز را کنار گذاشته گیتاری می خرد ودلبسته ی آن می شود. به گفته ی خواهرش « عفت» آنقدر تمرین می کند که انگشتانش خون می افتدوشبها گیتار بر روی سینه به خواب می رود.فریدون با تقلید از اهنگ های فرنگی به خصوص« راک» و مقتادیش« ری چارلز » به تمرین ادامه می دهد.
آقای « علی فروغی » پسر عموی فریدون که معلم ریاضی او هم بوده می گوید :من در دبیرستان رازی درس ریاضی میدادم و فریدون شاگرد من بود و سرکلاس همیشه انگشتانش حرکت می کرد و روی میز و صندلی ضرب می گرفت.در خانه اعتراض می کردم که چرا سر کلاس آرام وقرار نداری وحواست به درس نیست؟ می خندید و می گفت:مگر موسیقی بد است؟ تاکید می کردم :تو باید درس بخوانی وبرای تحصیل به خارج بروی...
اما او دیپلمش را گرفت ودیگر ادامه تحصیل نداد. چند سال بعد که به شیراز رفته بودم فریدون را دیدم که چنان با مهارت کامل گیتار می زد ومی خواند که انگار پیش استادی بزرگ سالها آموزش دیده وتمرین کرده است. اما واقعیت این بود که او پیش هیچ استادی نرفت. تنها با پشتکار وعلاقه ای که بهموسیقی داشت خودرا به آن مرحله رسانده بود.به گفته خودش :تنها استاد و مقتدایش « ری چالز »بود که از صدا وموسیقی اش الهام می گرفت...
فریدون با تقلید از آهنگ ها وترانه های نوازنده وخواننده ی محبوبش« ری چالز » کارش را دنبال می کند.در سن شانزده سالگی با جمع کردن گروهی نوازنده در محافل وکاباره های مختلف به اجرای تراته ها وآهنگ های « بلوز غربی» می پردازد وآهنگ های روز فرنگی را در این مکان ها اجرا می کند.
سفر به شیراز و ادامه فعالیت
فریدون به مدت دو سال مداوم یعنی تا هیجده سالگی به اجرای برنامه در مکان های مختلف می پردازد.در همین ایام عشق به سراغش آمده و زندگیش را در می نوردد. اما پس از مدتی متوجه می شود دختر مورد علاقه اش همراه خانواده به آبادان نقل مکان کرده اند وهیچ نشانی از او باقینمانده است. این واقعه فریدون را سخت متاثر وناراحت می کند .چند صباحی دست از کار می کشد ودر فراق عشق گمشده اش از موسیقی کناره می گیرد .
پس از مدتی صاحب کاباره ای در شیراز از فریدون وهمکارانش دعوت به همکاری می کند واز آنان می خواهد به شیراز بیایند ودر کاباره او به اجرای برنامه بپردازند.فریدون برای اینکه خلا دختر مورد علاقه اش را کمتر حس کند پیشنهاد را می پذیرد وبه همراه گروه ارکسترش راهی شیراز می شوند. موفقیت در کار وحقوق مزایای خوب باعث می شود فریدون و همکارانش درآنجا ماندگار شوند ودر کاباره « کازبا» به فعالیت خود ادامه دهند.
بازگشت به تهران
در سال 1350 «خسرو هریتاش»کارگردان فیلم «آدمک»پس از ساختن فیلمش دنبال خواننده ای تازه نفس می گردد تا برای فیلمش ترانه ای اجرا کند فریدون فروغی توسط دوست وهمکارش«جیمی» به او معرفی می شود.هریتاش به شنیدن صدای بم وگرفته فریدون فروغی پس از اجرای قطعه ایاز ترانه می گوید: این همان صدای تازه ای است که می خواهم ... و به این ترتیب اولین حضور جدی فروغی در هنر موسیقی با دو ترانه « آدمک » و « پروانه من» شروع می شود ومنجر به آغاز دوره دوم فعالیت هنری اش در سال 1350 ود سن بیست و یک سالگی می گردد. ویژگی های خاص این دو ترانه موجب به وجود آمدن خصلت تمامی کار های فروغی می شود.اولین ترانه هایش بلا فاصله در سطح شهر روی صفحات45 دور در صفحه فروشی های معروفی چون «آل کوردوبس» و «پاپ» و « دیسکو» و «بتهوون» و «پارس »عرضه می شود .
صدای گرفته وبم فروغی در میان جنس صدای خوانندگان مطرح آن دوران چون نغمه ای ناجور گل می کند و همه را به وجد می آورد وسر زبان ها می افتد. پس از چندی فریدون دوباره به شیراز بر می گردد و به فعالیت قبلی خود ادامه می دهد.
«فرشید رمزی» کارگردان رنامه ی شوی تلویزیونی «شش و هشت» پس از اختلاف با خوانندگان همکارش فریدون فروغی را به برنامه خود دعوت می کند وقراردادی با او می بندد. بدین سان فروغی از سال 1351 بعد از پنج سال مشابه خوانی آثار ری چارلز را کنار گذاشته کارش را در تهران شروع می کند. همکاری فروغی با برنامه «شش و هشت» باعث خلق آثار ماندگاری چون «زندون دل » و « غم تنهایی » می شود.فرغی با ترانه « زندون دل » معروف شده و به عنوان یک خواننده صاحب سبک به جامعه موسقی ایران معرفی می شود.در همین سال به وسیله یکی از دوستانش با خانم« گلی فتوره چی» ازنزدیکان همان دوستش آشنا شده و این آشنایی منجر به ازدواج آن ها می گردد.ازدواجی که پس از یک سال ونیم به جدایی انجامید. « فروغ» خواهر فریدون در این رابطه می گوید: عدم تفاهم فکری و روحی باعث جدایی این زن و شوهر شد...فروغ که به همراه همسر آمریکایش از سی وپنج سال پیش در کالیفرنیا زندگی می کند چنین ادامه میدهد «گلی پس از جدایی از فریدون هیچ گاه ازدواج نکرد و همیشه این را می گفت که بعد از فریدون نمی توانم با هیچ کس دیگر ازدواج کنم. در یادبودی که اندی پس از در گذشت برادرم در آمریکا بر گزار کرد گلی هم آمد ونشست کنار من در حالی که اشک می ریخت گفت: من همیشه خودم را همسر فریدون می دانستم...»
در سال 52 فروغی رای فیلم «امیر نادری »با نام « تنگنا» ترانه ماندگار و تاثیر گذاری با همین نام اجرا می کند که نه تنها سر نوشت « علی خوش دست » شخصیت اصلی فیلم بلکه بعدها سر نوشت شوم و غم انگیز زندگی خود را می شود:
دلم از خیلی روزا با کسی نیست
تو دلم فریاد و فریاد رسی نیست
شدم اون هرزه گیاهی که گلاش
پرپر دستای خار وخسی نیست
ترانه ی تنگنا به شکل چشمگیری معروف می شود. صفحه این ترانهبا تیراژ بالایی به فروش می رسد.این استقبال همگانی باعث روی آورن تهیه کنندگان موسیقی بیشتری به تولید آثار موسیقایی با صدای فروغی می شود.در همین سال ها فروغی به اجرای ترانه در برنامه تلویزیونی «رنگارنگ» می پردازد و ترانههای ماندگاری چون «نیاز» و «هوای تازه» را اجرا می کند.
انتشار اولین کاست
فروغی به دلیل جنس صدا و موسیقی نویی که ارایه می داد وبا تاکید در روی برخی کلمات که به لحن ویژه ای دست یا فته بود سریعا به یک هنرمند پیشرو در عرصه موسیقی روز بدل می شودو در کافه ها وکاباره های بزرگ ومعروف تهرانچون «میامی» و «شکوفه نو» به اجرای برنامه می پردازد و کنسرت های تک نفری او با گیتار با استقبال علاقه مندان روبه رو می شود.
در سال 53 فروغی تمامی آثار خود را که در صفحات گرامافون «تپاز» منتشر کرده بود وحالا رفته رفته جای خود را به نوار کاست می داد همانند اغلی خوانندگان پس از بازخوانی بعضی از ترانه هایش به آلبوم کردن آثار خود می پردازد و اولین آلبوم خود را با نام «نیاز» توسط استریو «ناز» به بازار عرضه می کند.
انتشار دومین کاستو ممنوعیت کاری به مدت دو سال
در سال 54 فروغی دومین کاست خود را با نام «یاران»به دوستدارانش عرضه کرد .در همین سال با اجرای ترانه ی «سال قحطی»از طرف رژیم شاه به مدت دو سال ممنوع الصدا شد.در همین ایام در شمال جشن شاهنشاهی بر گزار می شود و خوانندگان برای شرکت در جشن به شمال میروند.فروغی هم دعوتمی شود. اما در شبی که قرار بوده به اجرای ترانه بپردازد گیتارش را بر می دارد وبه همراه دوستانش می رود ساحل دریا وبرای خودشان می زنند و می خوانند.
ساعت ده ونیم شب ساواک پیدایش می کند و به مجلس جشن می برد. نوبت به فروغی که می رسد رهبر ارکستر از او می پرسد :چه آهنگی می خواهی بخوانی ؟
وفروغی میگوید:نیازی نیست.وبا گیتارش می رود جلو.برخلاف بقیه بی آنکه به شاه تعظیم کندبا تکان دادن سر شروع می کند به ساز زدن و آواز خواندن:
یک نفر می آد که من منتظر دیدنشم
یک نفر می آد که من تشنه بوییدنشم
پس از اجرای ترانه «همیشه غایب» در برابر شاه بلند می شود ومی رود.بعد از این ماجرا ساواک دستگیرش می کند و به جرم اجرای این ترانه تحت پیگیری قرارمی گیرد.پس از مدتی ساواک به خانه اش میرود و شعر «خاک» را به همراه پاکت دیگری که حاوی چک بوده به فروغی می دهد تا از محکومیت برهد.فروغی دم در خانه اش جلوی ساواک چک را پاره می کند وشعر را می برد خانه .مدتی از این ماجرا می گذرد. فروغی شعر را می خواند و خوشش می آید. برای شعر آهنگمی سازد و ترانه «خاک» اینچنین متولد می شود..
انتشار سومین کاست ومرگ پدر
پس ازاعلام فضای باز سیاسی توسط رژیم فروغی پس از دو سال ممنوعیت کاری سومین کاست خود را با نام «سال قحطی» روانه ی بازار می کند.او که نه برای رقص می خواند ونه برای بزم ترانه هایش نماینده جریان تازه ای می شود که صدایش رنگ عصیان و سر بر آوردن عقیده های اجتماعی و فرهنگ بود.دلتنگی ، دلزدگی ، بی پاسخی ،سر گردانی ، فرو رفتن و در
یک کلام جنگجو بودن و نجنگیدن موضعاتت ترانه هایش بودند.تنوع موضوعی در آثارش و وجود نخی نامریی که همه ی آثار فروغی را به هم مرتبط می ساخت،باعث شد که به او لقب «خواننده ملی» داده شود . در همین سال پدرش فتح الله در سفری به شمال دچار بیماری ذات الریه شده پس از بازگشت به تهران در بهمن 56در بیمارستان «بانک ملی»دار فانی را وداع می گوید.فروغی از این حادثه سخت متأثر می شود.
انتشار چهارمین کاست
در سال 57 در بحبوحه ی انقلاب و با وخیم شدن اوضاع سیاسی کشور فروغی اعتراض خود را نسبت به قتل وغارت ملت ایران و وضعیت موجود حاکم بر جامعه با اتشار چهرمین کاست خود با نام «بت شکن» اعلام می دارد. در این کاست که به همراه یک گفتگوی رادیویی از فروغی می باشد،وی نظرات خود را در رابطه ی موسیقیو وضعیت هنری کشور بیان می دارد.
در همین سال ترانه« روسپی » را اجرا می کندکه هرگز اجازه انتشار به آن داده نمی شود.
انتشار پنجمین کاست
بعد از انقلاب فروغی برخلاف بسیاری از خوانندگان مطرح آن زمان از ایران نمی رود ودر سال 58 به اجرای کنسرت می پردازد که در آن ترانه های جدیدی چون «طلوع خونین» ، «طاهره» «قریه ی من» و ... را اجرا می کند.این کنسرت با عنوان «فریدون فروغی با آغازی نو» به صورت کاست به بازار عرضه می گردد که با استقبال فراوان روبه رو می شودو بیشترین تیراژ فروش را به خود اختصاص می دهد .از ویژگی های اصلی این کنسرت،حضور ترانه های ریتمیکی چون«حقه» و «شیاد» است که فروغی در کنار ترانه های سنگین خود آنها را نیز اجرا می کند. ارائه ی این آثار به دلیل ویژگی های خاصی که دارند باعث محبوبیت بیش از پیش هنرمند می گردد که بحق «اسطوره موسیقی مدرن ایرانی» ودر یک کلام «خواننده ملی ایران» لقب میگیرد. بعد از انتشار این کاست فروغی بجز اجرای ترانه ی « یار دبستانی من » برای فیلم «از فریاد تا ترور» به کارگردانی «منصور تهرانی» و اجرای ترانه ی «کوچه ی شهر دلم» هیچ کار جدیدی انجام نمی دهد.

انتشار ششمین کاست و آغاز ممنوعیت کاری
فروغی در سال 1360بعضی از ترانه هایش را به همراهچند ترانه از «کوروش یغمایی» در کاستی به نلم «سل» به بازار عرضه می کند و در واقع از دو سال قبل ممنوعیت فعالیت بیست ساله ای به ایشان تحمیل می شود.در این مدت علیرغم همه ی بی مهری ها ، فشار ها وتنهایی های کشنده، به مطالعه وتمرین بیشتر و گشت وگذاری در احوال اجتماعی مردم می پردازد، که حاصل آن خلق آثار جدیدی می شود که هرگز اجازه انتشار به آنها داده نمی شود و فروغی تا چند سال پس از ممنوعیت، همچنان امیدوار به آینده ،بیکار نمی نشیند وشروع به تنظیم آهنگسازی برای ترانه های جدیدش می کند.
در سال های 61-60 آهنگ چهار قسمتی «چرا نه؟» را می سازد. اما رفته رفته هر چه بر ممنوعیتش افزوده می شود، از موسیقی فاصله می گیرد ودلسرد و بی انگیزه ،ساخت آهنگ ها وتذانه هایش را رها کرده روز به روز روز به روز تنها تر و منزوی تر و نا امید تر می شود. همه ی تلاش های او برای گرفتن مجوز ناکام می می ماند.
در سال 65 سفری به کشور های حوزه ی خلیج فارس می کند، اما سر خورده و بی پناه به کشورش باز می گردد و به همراه مادر پیرش در خانه شخصی اش واقع در «تهران پارس» روزگار می گذراند، به امید آینده ی نامعلوم تا شاید بتواند به فعالیت هنریش ادامه دهد.
فشار های درونی و بیرونی و روحی وروانی، او را در خود هضم می کنند.صدای شکسته شدن او را کسی نمی شنود و گاهی سعی می کنند نشنوند.فروغی با وجود پیشنهادات و دعوت نامه هایی که از اروپا و آمریکا برایش می فرستادند، از ایران نمی رود و می متند. «فروغ» خواهرش، در این رابطه می گوید:من 22 سال پیش (سال 59) برای فریدون «گرین کارت» گرفته بودم و او فقط باید می آمد فرود گاه تحویل می گرفت.پرونده اش هنوز هم هست ومن شماره ی آن را دارم. هر وقت می خواست می توانست بیاید آمریکا اما او حاضر نمی شدایران را ترک کند. می گفت : نمی توانم وطنم را در چمدان کوچکم بگذارم وبیایم...
چند بار از آمریکا برایش تلفت زدم، گفتم :فریدون جان! وقتی مجوز فعالیت نداری، چرا خودت را در ایران حبس کرده ای؟ بیا اینجا به فعالیت هنریت ادامه بده! با ناراحتیگفت:فروغ جان!مردم آنجا موسیقی برایشان زیاد است، از هر نوعش که بخواهند. این مردم ایران هستندکه به موسیقی احتیاج دارند.وقتی اینجا می توانم به کشورم، به ملتم خدمت کنم،چرا باید برای بیگانه ها مفید باشم و غم غربت را تحمل کنم. من تا اولین کنسرت را در ایران، برای مردم خودم اجرا نکنم و مجوز فعالیت و انتشار کاستم را نگیرم از ایران خارج نمی شوم... حتی زمانی که ممنوع الخروج بود، گفتم:فریدون! این همه آدم به طور فراری از ترکیه به آمریکا می آیند، تو چرا این کار را نمی کنی ؟
گفت:چرا فرار کنم، مگر قاتلم؟ من می خواهم در ایران بمانم وفعالیت کنم. می خواهم وقتی از ایران رفتم،باز بتوانم برگردم...
فروغی می ماند واز ایران نمی رود ودعوت نامه ها و پیشنهادات رابی جواب پاره می کندو به آنچه ایمان داشت و معتقد بود پایبند می ماند و هرگز از اعتقاد و ایمان خود، قدمی عقب نمی نهد...فروغ این چنین ادامه می دهد:
گفتم این همه پیشنهاد به تو می شود ودعوت نامه می فرستند چرا قبول نمی کنی؟تو چکار به کار دیگران داری ؟ چرا نان را به نرخ روز نمی خری... با آن صدای کلفتش خندید وگفت: من کی نان را به نرخ روز خورده ام که امروز هم بخورم؟
فروغی همچنان روزها و ماه ها وسال ها را بی امید ودلشکسته می گذران. گاهی در تنهایی وخلوت خود یادی از گیتار خاک گرفته و سال های اوجش می کند وبرای دل شکسته اش «گرفتار» ، «زندون دل» ، «تنگنا» ، «قوزک پا» و... را می خواند وهر روز بیشتر وبیشتر تنها می شود.به گفته ی دوستی که سابقه ی 24 سال رفاقت با فروغی را دارد، دوران سکوت وی را این چنین تحلیل وتعریف می کند: هنر فروغی بیانگر درد ها و رنج های مردمش و باورها و اعتـقادات خـاص خودش بود. کم میخواند ولی خوب میخواند. صدای پر قدرت و وسیع و با صلابت ودر عین حال با انعطافی داشت.به جرأت می توانم بگویم که در تاریخ موسیقی ایرانبی نظیر بود. در ارائه ری کار هایش هم از شجاعت خاصی برخوردار بود.
شعرهایی را می خواند که هر کس جرأت اجرای آنها را نداشت واین برای یک هنرمند مشخصه ی بسیار ممتازی است. هنر را برای بیان حقایق انتخاب کرده بود و به همین شکل پیش می رفت...با این خصوصیات و ویژگی ها، وقتی اجازه کار و فعالیت به او داده نشد،دچار سر خوردگی و یأس شد و به مرور زمان احساس تنهایی و فراموشی تمام ذهن و روح و روانش را تسخیر کرد.به هر حال هر کسی تا یک اندازه می تواند مقاومت وایستادگی کند. هر کس توان خودش را دارد. فروغی تمام توانش را به کار بردتا بتواند این همه سال تنهایی و سکوت وخانه نشینی وفراموشی را تحمل کند، به امید روزی که دوباره بخواند. در این بیست سال فروغی مثل شمع سوخت و کسی به دادش نرسید. هنرمند انسان حساسی است، بخصوص وقتی متعهد هم باشد. فروغی بیست سال در تنهایی اش نالید وباسایه اش به گفت و گو نشست و هیچ وقت حاضر نشد با مطبوعات درباره گذشته اش حرف بزند. همیشه تأکید می کرد: چون اجازه کار ندارم حرف هم نمی زنم...
فروغی با این شرایط به زندگی اش ادامه می دهد. در اسفند 72 با خانم به نام «سوسن معادلیان»آشنا می شود ودر خرداد 73 با هم ازدواج می کنند. این ازدواج تا اندازه ای از فشار های روحی و روانی او می کاهد و امید وارتر به آینده به پیشنهاد همسرش شاگرد می گیرد ودر خانه به آنها آموزش گیتار، ارگ و پیانو می دهد... خانم معادلیان در این باره می گوید: وقتی با هم ازدواج کردیم فریدون کاملا تغیر کرد. امیدوار به آینده مطالعه می کرد، شعر می نوشت، آهنگ می ساخت و به فعالیتش افزوده بود، چنان انگیزه ای پیدا کرده بود که دست به تعمیر خانه زدیم... هیچ وقت هم حاضر نمی شد بچه دار شویم. همیشه می گفت: هر وقت تمام سلول های بدنمان خدا را فریاد کردند آن وقت به فکر بچه دار شدن خواهیم افتاد.

آغاز فعالیت با کنسرت کیش، بعد از بیست سال
فروغی به مدت 20 سال خانه نشینی را تحمل می کند و هرگز حاضر نمی شود از ایران برود. با ایجاد شدن فضای باز سیاسی، هنرمندانی همچون «فرهاد» ، «ایرج» ، «مازیار» ، «کورش یغمایی» و دیگران آثار جدید خود روانه بازار می کنند اما فروغی همچنان از قافله عقب می ماند و از باز شدن فضای هنری کشور تنها کنسرت های معدودی در جزیره کیش نصیبش می شود.در اسفند ماه 77 جواهر فروشان ایرانی در کیش در جشنواره ی سنگ های قیمتی، غرفه ای باز می کنند. صاحبان غرفه ها برای پررونق شدن جشنواره پیش فروغی می روند و از او درخواست اجری کنسرت در جزیره کیش را می کنند. فروغی مسئله ی مجوز را پیش می کشد. غرفه داران مصمم می شوند مجوز را بگیرند و می گیرند.
بالاخره فریدون فروغی بعد از بیست سال دوری از صحنه ی موسیقی و گوشه نشینی وتحمل تمامی سختی های جان فرسا، با شور واشتیاق به امید اینکه پس از حل شدن مجوز کنسرت، می تواند مجوز انتشار کاست هایش را هم بگیرد، پس از آماده سازی و تمرین کوتاه مدت در تهران روانه ی کیش می شود و با همکاری «بهروز صفاریان» و دیگر افراد گروه به مدت چهار روز متوالی در جزیره ی کیش، در تالار «حافظیه» به اجرای برنامه می پردازد. بعد از بیست سال سپری شدن از زمان آخرین کنسرتش با نام «بازگشت دوباره» این بار احساس می کند با کنسرت کیش، بازگشتی دوباره خواهد داشت....
فروغی از میان جمعیت سالن، که از نقاط مختلف کشور آمده بودند تا او را ببینند و بعد از سال ها خاطراتش را تازه کنند، می گذرد و پا بر روی سن می گذارد. وقتی گیتار به گردنش می آویزد و حاظران را مقابل خود می بیند، هق هق در خود می گرید و اشک از گونه هایش می چکد. انگشتانش آرام با سیم های گیتار بر خورد می کند. چشمانش را می بندد وتمام بیست سالی را که دور از عرصه موسیقی بوده به یاد می آورد: زجرها، ناله ها، تنهایی های کشنده، فراموش شدن ها، خاموشی، سکوت، غم، اندوه و لحظاتی که بی موسیقی سپری شده اند... شروع به ساز زدن می کند و مثل زخمی های بیکس و بی پناه که آخرین لحظات زندگیش است، همراه با ناله ی گیتار می نالد وبا مردم از روزهایی می گوید که فراموش شده بود و درست همان آخرین ترانه ای را می خواند که در آخرین فعالیتش در سال 58 در کنسرت «آغازی نو» خوانده بود:

دلم از خیلی روزا با کسی نیست
تودلم فریاد و فریاد رسی نیست
شدم اون هرزه گیاهی که گلاش
پرپر دستای خار وخسی نیست
دیگه دل با کسی نیست
دیگه فریاد رسی نیست...

اشک فروغی با عرق پیشانی اش در هم می آمیزد وکسی نمی فهمد که او برای چه میگرید. وقتی استقبال مردم را را می بیند، احساس می کند هنوز زنده است و در دل ها جا دارد. مسن تر ها با شنیدن آهنگ های قدیمی هق هق ممی گریند. در این کنسرت ها فریدون فروغی علاوه بر ترانه های قدیمی خود، به اجرای ترانه های جدیدی که در سال های دوری از صحنه آماده کرده بود، می پردازد که آنها هم با استقبال بی نظیر مردم روبه رو می شوند.
فروغی پس از چهار روز بر گزاری کنسرت در کیش، به تهران باز می گردد. با وجود در خواست شهرستان های دیگر برای بر گزاری کنسرت، با این کار موافقت نمی شود و فروغی در تابستان 78 و پاییز و زمستان 79 دوباره به کیش بر می گردد و به اجرای بر نامه می پردازد.
«فریدون نیری» مدیر برنامه های فروغی در کیش می گوید :
یک شب، درست زمانی که قرار بودبرنامه آغاز شود، برق رفت. بهروز صفاریان با ناراحتی از پشت کیبورد بلند شد و مضطرب و پریشان سالن را طی می کرد. همه انگار عزا گرفته بودند واین طرف و آن طرف می رفتند تا برق اضطراری هتل را راه بیندازند. ناگهان سکوت رستوران شکست و صدای زخمی مردی، پرده های اشک را پی در پی فرو آورد:

دو تا چشم سیاه داری
دوتا موی رها داری...

صدای زنده ی فروغی همه را به شگفتی وا داشت و اشک از چشمان همه سرا زیر کرد.

یخواهم فریدون فروغی را به شما معرفی کنم!!!!!!!فریدون فروغی مردی که به دنیا گفتنه!!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد